تعدد متکدیان خیابانی در خیابان های پایتخت این کشور آنچنان زیاد شده است که هر گاه فردی در خیابان به سمت تو می آید در پیش از هشتاد درصد موارد درخواست کمک مالی دارد. این قضیه تا آنجایی بیخ پیدا کرده است که در چنین مواردی فرد مجبور است جوری رفتار کند که انگار نزدیک شدن و صدای آن ها را ندیده و نشنیده است.
این مطلب به مقدار زیادی دردناک است زیرا افرادی هم پیدا می شوند که مثلا برای پرسش از آدرس به طرف ما می آیند، اما ما بقصد در معرض متکدیان قرار نگرفتن، آن ها را مورد بی توجهی قرار می دهیم.
صحنه ی تکدی گری خیابانی برای من که در یک کشور جهان ….. با مردمی ….. زندگی کرده ام، تصویر آشنایی است. همیشه دیدن ایشان (البته گدایان واقعی) از کودکی مرا آزار می داده و در عین حال نیز توجه مرا به خود جلب می کرده است. همواره ترس از گدا شدن در من سابقه داشته است. هرگاه افرادی را می دیدم که با وضع اسفباری در خیابان ها به گدایی مشغول بودند، ترسی بر من مستولی می شد که نکند روزی من نیز به این وضع دچار گردم.
زمان هایی هم بر این باور بودم که اگر به ایشان کمک کنم، شانس اینکه در آینده همچون آن ها شوم کمتر خواهد بود زیرا ایزد آسمانی به موجب کارهای نیکم، مرا از شر این مصیبت در امان خواهد داشت.
به یاد دارم که سال ها قبل گدایی را دیدم که مشغول برداشتن آشغال از جوی خیابان و خوردن آن بود. کارتن خواب میانسالی بنظر می رسید. پس از این واقعه (احتمالا چند هفته پس از آن) به یاد می آورم که از خودم پرسیدم که: “آیا او هنوز زنده است یا اینکه جایی در خیابان جان سپرده است؟!” بعد به خودم گفتم: “زمانیکه دیدمش میانسال بود یعنی توانسته سال ها با این وضع زنده بماند پس حالا هم احتمالا زنده است زیرا که مدت زمان زیادی از آن تاریخ نگذشته است!” اما بعد به خودم نهیب زدم که: “شاید آن آشغال خوری اولین تجربه ی وی بوده و حالا دیگر در میان ما نیست!”
خوراندن آشغال به یک توده عوام صرف نظر از تنگدستی و یا معاش ایشان،یک بی تدبیری و ناتوانمندی از جانب…. وقت است!