یکی از مشکلاتی که آدمیان عجول برای خود و اطرافیانشان
این واژه بشکل تحت اللفظی یعنی خنثی گرایی جنسیتی! این
انسان موجودی خونگرم و پستاندار است. اگر نگاهی، حتی سرسری،
آدمی بشکل فطری از بدو تولد و قبل از آموزش
عمده ی اختلالات رفتاری ما آدمیان از آنجایی نشات می
روان درمانگران در رویارویی با تعارضات درونی مراجعین، می بایست
عمده ی آدمیان برای نامیدن خیلی چیزها در دنیای شخصی
قانون حاکم بر کیهان، قانون افزایش بی نظمی است. یکی
OCPD (003-005) One of the main symptoms of being affected
افراد با استعداد در رویاپردازی و تخیل متاسفانه ممکن است
پس از ارتباطات طولانی و میان مدت است که آدمی
رویکرد پدیدارشناختی در فلسفه ایجاب می کند که در مواجهه
برای آنکه بتوانیم اوضاع ناخوشایندی را تغییر دهیم، در گام
ارتکاب دایمی به کمالخواهی افراطی همچنین خاصیت دیگری نیز دارد
عنوان کامل: تاملات و تتبعاتی چند در باب روش نیکو
در کودکی شاهد بودم که خانواده هایی دچار نابسامانی های
قطعا یکی از اختلالاتی که می تواند به درجه ی
در فیلم "روز Groundhog" شاهد هستیم که کاراکتر اصلی ماجرا
یکی از حالات دگرگون هوشیاری زمانی است که فرد گمان
دوری و دوستی بهترین بهینه ساز روابط انسانی است. شاید
برخی افراد وابستگی های بیمارگونه ای را نسبت به یکدیگر
افرادی هستند که بخاطر احساساتی و عاطفی بودنشان، دیگران از
فکر به اضطراب، اضطراب آور است. خیلی از آن هایی
در تئوری های هوش چندگانه، یکی از مصادیق جدید هوش،
اگر ترس مهمی در مسیر کامیابی آدمی وجود داشته باشد،
خیلی از خصلت های بد اخلاقی که از انسان ها
آدمی موجودی با پتانسیل بالا برای در افتادن به چاه
گاهی اوقات دقیقا وسط جریانات روزمره ی زندگی حالاتی بر
این نکته بدیهی است که قوای استدلالی آدمی بتوسط روانش
تحقیقات علمی روانشناختی نشان داده اند که افراد دارای اختلالات
The relation between Obsessive-Compulsive Disorder and IQ (009-111) Psychological research
اگرچه نظریه ی روانشناسی تحلیلی کارل گوشتاف یونگ اساس علمی
در عمده ی مواردِ افسردگی، این اختلال با اختلالات اضطرابی
اختلال افسردگی (فارغ از شکل کلینیکال و بیمارگونه اش) به
عبارت "حمله ی عصبی" یک عبارت دقیق علمی نیست زیرا
امروز قصد دارم که از تکنیک شخصی خود در مدیریت
یکی از همبستگی های جالب توجه، مسئله ی همبستگی ملاحظات
همچون وضعیت ابرها در آسمان، طبیعت احساسات آدمی نیز گذرنده
جمله ی حکمت آموزی در زبان انگلیسی می گوید: "آنچه
محتوی مجموعه ی ذهن – روان ما چیست؟! این پرسشی
مرور خاطرات گذشته (چه تلخ و چه شیرین) با نوعی
یکی از دوستان من دچار مشکل دررفتگی مفصل کتف شده
وسواس و کمالگرایی ارتباطات تنگاتنگی با یکدیگر دارند و از
انسان ذاتا موجودی مهرطلب است. این مهرطلبی ریشه ی تکاملی
دوست داشتن دیگران احساسی است که بموجبش رفتارهای زیادی از ما سر خواهد زد. در رابطه با مصادیق عُرفی دوست داشتن زیاد گفته و شنیده ایم، اما من در اینجا قصد دارم که راجع به برخی از مصادیق غیرعُرفی آن صحبت کنم. یکی از نمونه های مهم چنین مصادیقی مسئله ی سر به سر گذاشتن و یا اذیت کردن فرد محبوب است. من شخصا آنانی را که دوست داشته باشم، سر به سرشان گذاشته و اذیتشان می کنم.
یکی از راه های موثر در بهبود حافظه ی کوتاه مدت این است که فرد به خود تلقین کند که از حافظه ی خوبی برخوردار است. متاسفانه برعکس این مسئله نیز دوباره گزاره ی صادقی است و اگر کسی خودش و یا اطرافیانش بر این باور باشند که او حافظه ی خوبی ندارد، حافظه اش در میان مدت اُفت جدی می کند.
پارانویا یا بیماری شک و گمان دارای دو شکل متفاوت و کلی است. این بیماری یا خود را همچون یک اختلال جدی روانی ذیل انواع روان گسیختگی ها (شیزوفرنی) نشان می دهد که نیازمند توجه ویژه ایست و یا اینکه بشکل خفیف در ساحت شخصیت فرد متجلی می گردد که البته در این نوشتار بیشتر شکل دوم این حالت مدنظر من است.
پیشتر در قسمت های مختلف کارهای مکتوب خود بویژه در رسته های زیست شناسی و روانشناسی بکرات از عبارت «حالت دگرگون هوشیاری» استفاده کرده بودم. این عبارت دال بر هر گونه تغییر جدی در وضع آگاهی انسان است، مثلا خواب یک حالت دگرگون هوشیاری است؛ مستیِ حاصل از نوشیدن مشروبات الکلی از دیگر مصادیق حالات دگرگون هوشیاری است و غیره…
یکی از تکنیک های آرامش روانی، تکنیک تجسم است. در این تکنیک سفارش می شود که فرد در لحظات بحرانی و تنش (بویژه زمان هایی که افکار منفی به سمت وی هجوم آورده اند) به تجسم مکانی لذت بخش و یا تجربه ای بالنده بپردازد تا بدین ترتیب از سرِ چنین تجسم و تخیلی، آرامش مطلوب خود را بازیابد.
میسوفونیا (صدابیزاری) اگرچه در حال حاضر نوعی اختلال روانشناختی مستقل در نظر گرفته نمی شود، اما مسئله ای جدی است. در حال حاضر صدابیزاری را می توان یکی از علایم اختلالات مرتبط با استرس و اضطراب در نظر آورد. من شخصا بر این باور هستم که میسوفونیا نوعی وسواس به مسئله ی صداست.
اضطراب، افسردگی و وسواس دقیقا همچون تعداد زیادی از حالات ناخوشایند دیگر در نهاد آدمی، همگی امکاناتی وجودی برای بهبود شرایط زندگی و نهایتا بقاء ما هستند «اگر و فقط اگر» از شدت و حدت طبیعی خود خارج نشده و شکل فلج کننده به خود نگیرند.
افرادی که از ضرایب هوشی بسیار بالایی برخوردار هستند، معمولا در مقایسه با سایرین به قوای تحلیلی قوی تری در باب مسایل روزمره مجهز می گردند. ایشان می توانند که در رابطه با جریانات زندگی به درک درستی نایل آمده و جوری فکر کنند که به زوایای پنهان مسایل پی ببرند. دریافت های ایشان از وقایع در عمده ی موارد منطبق با واقعیت امر بوده و حقیقت معمولا آن چیزی است که به ذهن ایشان خطور می کند.
هر انسانی محدودیت هایی دارد. جسم مادی انسان از منظرهای گوناگون محدود و آسیب پذیر است. هیچ کس نمی تواند که یک وزنه ی یک تُنی را بدون هرگونه ابزاری از زمین بلند کند. این محدودیت انسان است. پس همانطور که جسم ما محدود است، قوای مجموعه ی ذهن-روان آدمی نیز محدود است
عده ی زیادی گمان می کنند که اکثر زندانیان، جانیان بالفطره ای هستند که از سر به دنیا آمدن در یک خانواده ی آشفته، مورد سوء استفاده و یا غفلت واقع شده و در نتیجه ی آن در سکوت به یک شخصیت ضداجتماع مبدل شده اند.
خنده از آن دست چیزهایی است که خیلی زیاد محتمل است که به سوء تفاهم بیانجامد و بر همین مبنا نیز عده ای از انسان ها خیلی بیش از دیگران در برابر خنده های اطرافیان واکنش نشان داده و دچار خیالات باطل می شوند. ریشه ی این مسئله را باید در دو چیز جستجو کرد:
مواقعی هم هست که می بایست در جلوی خود ایستاد و با صدای رسا به خود گفت: «تمام! من دیگر نیستم». انسان می تواند که آزارگر خود باشد. ما محتمل است که با روش های غلطِ فکر کردن، حرف زدن و یا رفتار کردن شکنجه گر خود باشیم.
وسواس آنطور که نزد عوام جامعه شناخته می شود، قرابت چندانی با تعریف علمی اش ندارد. وسواس آنطور که در علم شناخته می شود نوعی رفتار ناسازگار در راستای کاهش استرس های مرتبط با افکار مرتبط با افکار و موقعیت هاست.
Mental and Psychological Limitations (010-080) Every person has some limitations.
“سیستم اعلام و اطفاء حریق ساختمان ما مدت هاست که قاطی کرده است. بی هر گونه دلیل خاصی یک دفعه شروع می کند به آژیر کشیدن و قیل و قال کردن. قاعدتا در این برهه ها کسی می بایست که خود را به طبقه ی همکف ساختمان رسانده و در کنترل پنل آن دکمه ی خاموش شدن آژیر را بفشارد.
هنگامیکه فردی در حین انجام کاری بتوسط دیگران تماشا می شود، ممکن است که دچار حملات اضطرابی شود. او در لحظه ی انجام کار، خود را در زیر چشمان تیزبین جمعی تصور می کند که در لحظه بشکل صد در صدی در حال وراندازی او هستند. اما این یک خطای فکری بیش نیست. اسم این پدیده ی روانی را که مرتبط با اضطراب های حضور در جمع است، «اثر سخنران» گذاشته ام.
«نوروپلاستیسیته» یکی از ایده های جدید در حوزه ی روانشناسی است. این ایده که آن را بشکل بینارشته ای نیز می توان مورد مطالعه قرار داد، بدین معناست که مغز آدمی (بویژه قشر سطح آن که از بیشترین تعداد نورون های مغز تشکیل شده و عمده شان نیز با یکدیگر دارای ارتباطات رفت و برگشتی هستند) این قابلیت را دارد که ضمن مهارت هایی آموختنی، ساختار نورون بندی (سیم کشی) خود را تغییر دهد، گویی که این ارگان همچون پلاستیک انعطاف پذیر، قابل شکل دادن و نهایتا حافظ وضع ساختاری خود خواهد بود.
یکی از آشنایان تقریبا پنج، شش سالی است که درگیر زنده کردن مبلغ هنگفتی است که در جریان پیش خرید و معامله ی یک آپارتمان لوکس، کلاهبرداران از چنگش درآورده اند. او مرد خودساخته ای است. از سنین نوجوانی به کاسبی پرداخته و توانسته بود که درآمدهایش را مدیریت کرده و پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی کند که ناگهان در اوج، اینگونه صاعقه ی بی اخلاقی های دیگران او را از پا انداخت و هم اکنون نیز همچنان از سوختگی های این حادثه رهایی نیافته است.
برای شاد زیستن توصیه ای دارم. با خود همانند کسی که او را دوست داریم، رفتار کنیم. به زبان خیلی خیلی ساده و بی آلایش، با خودتان جوری تا کنید، مثل کسی که دوستش دارید. فرض کنید با آنکه شیفته ی وی هستید، وقت می گذرانید. بعنوان یک فردِ عاشق و یا حتی یک دوست بسیار بسیار خوب، با او چگونه تا خواهید کرد؟!
ایده ای که زیگموند فروید در نظریه ی روانشناختی خود مطرح می کند، ایده ی ناخودآگاهی است. آنچه که دستاورد فروید در روانشناسی نامیده می شود، نظریه ی روانکاوی است. مسئله ی ناخودآگاهی را می توان سنگ بستر و یا حتی ستون فقرات نظریه ی پسیکوآنالیز او دانست. این ایده اگرچه بسیار مهم است اما از جانب سایر نحله های مهم تاریخ علم روانشناسی مورد حمله قرار گرفته است.
نوابغ از نظر دیگران، انسان های عجیب و به درجاتی خُل وضع هستند. ارسطو در جمله ی مشهوری در یکی از نوشتارهای خود می گوید: «نبوغ بدون بارقه هایی از دیوانگی و جنون ممکن نیست.» اما چرا اینگونه است؟ مگر نه اینکه مغز یک نابغه بسیار بهتر از مغز انسان های دیگر کار می کند. پس چرا نوابغ به درجاتی از نظر مغزی در نزد دیگران مشکل دار ارزیابی می شوند.
هنگامیکه فرد به اختلالات خُلقی دچار می شود، دچار حسرتی جانکاه نسبت به گذشته ی خویش می شود. او روزهای خوش گذشته را به یاد آورده و جایی در نهاد خود آرزو می کند که دوباره همه چیز رنگ رو عوض کرده و مثل سابق شود.
بالاخره پس از مدت ها وقت کردم که فیلم «فایت کلاب» را در خلال دو جلسه در یکی، دو روز گذشته تماشا کنم. این فیلم یکی از بحث برانگیزترین فیلم های دهه ی نود سینمای هالیوود است. اگرچه خشونت در فیلم های هالیوودی از آن جهت که بسیار به جنبه های زیبایی شناختی اش پرداخته شده، برخلاف سایر سینماهای جهان، چندان واقعی و باورپذیر جلوه نمی کند؛ اما سطح بالای خشونت در این فیلم مرا نسبتا دل زده کرد.
رودربایستی در خلال ارتباطات عمیق و معنادارِ انسان ها یک آفت کُشنده است. در رابطه بهتر است بنحوی عمل شود که طرفین خیلی مستقیم و روراست و همچنین صحیح و صادقانه حرف دل خود را به یکدیگر بگویند. این استراتژی که اسم آن را « دیرِکت / کورِکت» می گذاریم در ابتدای امر اندکی بر هم زننده ی احساس آرامش و امنیت فکری طرفین رابطه است، اما در طولانی مدت به رابطه قوام و استحکام زیادی می بخشد.
چند روز پیش صبح هنگام با صدای گوشخراش آژیر دزدگیر یک خودرو که در نزدیکی ساختمان ما پارک شده بود، از خواب بیدار شدم. هنگامیکه این صدای نابهنجار آن هم در آن وقت صبح به گوش فرد می رسد، حالتی از عصبانیت و تشویش در وی رقم می خورد. خوشبختانه در اکثر مواقع این صدا مدت زمان زیادی به درازا نیانجامیده و صاحب خودرو آن را ساکت می کند اما ماجرای آن روز صبح بغرنج تر از این حرف ها بود.
برای شخص من لذت بردن از جریان زندگی فقط و فقط در گرو مسئله ی مهم اولویت بندی است. اگر من کارهای خود را طبق اولویت بندی به انجام نرسانم، از انجام هیچ کدام از آن ها لذت نخواهم بُرد. مثلا بسیار علاقه دارم که روی کاناپه وقت تلف کرده و مطالعه های بی هدف انجام دهم. اما در همان زمان می دانم که چند صفحه ای از مقالات روزانه باقی مانده و پیش از هر کار دیگری بهتر است که آن ها را به سرانجام رسانم.
آنانی که بعلت مشکلات زندگی شان برهه هایی نسبتا طولانی بدخلقی هایی را نسبت به اطرافیان خویش روا داشته اند، پیش می آید که در مقطعی از زندگیِ پرخشم و غضبشان بعلت فشارهای وارده از درون و بُرون، یکپارچگی روانی شان از کف رفته و دچار فروپاشی روانی شوند.
حالات ظن و پارانویا در مواقع اضطراب شدت می گیرند. این مسئله احتمالا ریشه ی تکاملی داشته و غایت آن افزودن شانس بقای آدمی است. فرد در این مواقع با مشکوک شدن به همه چیز و همه کس با احتمال بالاتری از ریسک های دنیای پیرامونی کاسته و با شانس بیشتری خود را از مهلکه برهاند زیرا آنکس که به پدیده ها مشکوک می شود بشکل محتمل تری خود را از چنگال خطرها دور نگه خواهد داشت.
من با روابط اتوکشیده ی بینافردی مخالف هستم. این مخالفت از آنجایی است که با سرشت بشر آشنایی دارم. آدمی دقیقا همچون هر نظام این-جهانی دیگری دارای نوعی آشوبناکی جبلی و ذاتی است. این آشوبناکی ذاتی این سیستم است و اگرچه می توان آن را تنگ نمود اما هرگز و هرگز نمی توان که از آن خود را منزه دانست.
در مقالات دیگری نشان داده بودم که یکی از مصادیق ترس، ترس وسواسی است. ترس وسواسی یک ترس واقعی نبوده و بیشتر واکنش فرد به تفکرات خودش است. برای روشن تر شدن مسئله به ارایه ی مثالی واضح در این باره می پردازم.
انسان هایی که با ایشان در بستر زندگی مراوده داشته و حشر و نشر می کنیم، خصایل مختلفی دارند. یکی از این خصلت ها کیفیت ابهت است که کیفیت مثبت و گیرایی است. برخی از انسان ها به دلیل شخصیت کاریزماتیک ذاتی و اکتسابی شان از ابهت ویژه ای نزد ما برخوردار هستند. ابهتی که سبب می شود بخواهیم به آن ها احترامی فراتر از احترام های رایج بینافردی گذاشته و ایشان را بطرق مختلفی مورد تکریم قرار دهیم.
یکی از جنبه های دردآور اعتیاد (هرگونه اعتیادی و نه صرفا اعتیاد به مواد مخدر و محرک) این است که اعتیادِ فرد بمرور زمان به جریان اصلی زندگی وی تبدیل شده و هر چیز دیگری فرع این جریان خواهد شد.
«نه» گفتن مهارتی است که بهتر است هرچه زودتر آموخته شود. زندگی نوزاد آدمی با «نه» آشنا نیست. او هرآنچه را که می خواهد، دریافت می دارد. کافی است که اندکی گریه و زاری از خود بروز دهد، آنگاه به تمامی حوایج خود نایل خواهد شد. بدین ترتیب همه ی ما از کودکی بشکل ناخودآگاهی آموخته ایم که «نه» چیز بدی است؛ زیرا خوبی با «آری» گفتن دایمی عجین است.
افرادی که برای نخستین بار دچار حملات هول (پانیک) می شوند تجربه ای شبیه به تجربه ی مردن را از سر می گذراند. این اتفاق آنچنان وضعیت دهشتناکی است که در قریب به پنجاه درصد موارد منتهی به اورژانسی شدن فرد می شود. فرد باور نمی کند که احساس وحشتناکی که از سر گذرانده یک واکنش غیرعادی و غیرضروری بدن به تهدید بقاء بوده باشد. آنان خیال می کنند که مسئله جدی تر از این حرف هاست، جوریکه یا در حال دیوانه شدن بوده و یا اینکه ضمن حمله ی قبلی (یا مغزی) در شُرُف جان سپردن هستند.
اعتماد بنفس از آن دست مقولاتی است که می بایست فراموش شود تا اینکه حاصل آید. در حکایتی معروف از رقاصی نامی پرسیدند که او چگونه بدین خوبی می رقصد و او نیز در اثر فکر کردن بنحوه ی رقص خود، رقصیدن از یادش رفت! این مسئله ریشه در کیفیات روانی آدمی دارد که در صورت پرت شدن حواس از یک مسئله ی خاص، آن اتفاق بشکل بهتری رقم خواهد خورد.
دوستی تعریف می کرد که یکی از همکارانش در جریان یک سرقت بشکل کوتاه مدت ربوده شده و ضمن تلکه شدن، لخت و عور در اطراف شهر رها شده است. گویا راهزنان با تهدید چاقو و پس از کندن لباس هایش او را چند صد متری دنبال کرده و او نیز با ترسی جانکاه پای برهنه مشغول فرار کردن بوده است.
زبان که زبان است اما این بسیار اهمیت دارد که همین زبان یگانه در راستای چه غایاتی باشد. بسیار شنیده ایم که زبان لازم است که در راستای غایات شریف به کار افتد، مثلا اینکه چیزی جز حقیقت نگوید و یا چِه و چِه. من در اینجا به دنبال این قِسم پندها و نصایح نیستم. هدف از این نوشتار اشاره به مسایلی است که زبان می تواند در خدمت آن ها قرار گیرد.
گاهی در اثر مواجهه با یک سری از محرک ها حواس در دنیای بیرون (مشتمل بر بوها، مکان ها، رنگ ها، تصاویر، اصوات و غیره) برخی از خاطرات نهفته در ذهن ما دوباره برایمان تداعی می شوند. تداعی خاطرات صرفا به یاد آوردن یک رویداد در گذشته نیست بلکه با هر یادآوری نوعی تداعی احساسی نیز در نهاد ما رقم می خورد.
پیش می آید که در کشاکش زندگی به انجام یک یا دو فعل در بستره ی زندگی مان اعتیاد پیدا کنیم. مثلا کسی در استفاده از گوشی تلفن هوشمند خود و چک کردن پیام های دریافتی اش معتاد شود. کس دیگری ممکن است به انجام بازی های کامپیوتری و آنلاین اعتیاد پیدا کند و کلی اعتیاد ریز و درشت دیگر که خود مخاطب آگاه مصادیق زیادی را در فکر دارد.
روز مغز است و شب، قلب. روز موقعیتی است که بایستی بمدد مغزمان به حل مسایل مشغول شده و شب نیز با استراحت، قلب خود را آرامش دهیم. من شخصا از ساعت 12 ظهر لغایت 8 عصر (شب) را «مغزِ روز» و از ساعت 12 نیمه شب لغایت 8 صبح را «قلبِ شب» می دانم. مشخصا زندگی را بنحوی سامان داده ام که کارهای فکری و فعالیت های بدنی ام را در مغز روز و استراحت را نیز در قلب شب داشته باشم.
امسال زمستانِ چندان سردی نداشتیم. اما بارندگی بشکل باران بر سرمان نازل شد اما آنطور که در زمستان، بارش برف را انتظار داریم، تجربه ی برف را نداشتیم. من همواره مخاطب خبرهای هواشناسی هستم. در همین چند وقت گذشته شاهد بوده ام که بعضا پیش بینی وضع هوا اتفاقات عجیبی را برایمان نوید دهد.
مراقبه و نقش آن در تندرستی و رواندرستی یک نقش مستند و مستدل علمی است. ما بشکل علمی می توانیم نشان دهیم که آدمی جوری تکامل یافته است که برای بهبود وضعیت جسمانی و روانی خود نیازمند انجام مراقبه باشد. من این مسئله را چونان یک فَکت علمی در نظر گرفته و نوشتار پیش رو را ادامه می دهم.
پیش می آید که در جریان زندگی، در اثر تفکر و تعمق، به درست بودن مطلبی در زندگی خود واقف می شویم، اما اشتباها عمل به آن فعل درست را به آینده ای نامشخص موکول می کنیم.
کمالگرایی چونان یک اختلال شخصیتی (OCPD) عوارض جانبی بسیاری دارد که از میان آن ها می توان به سه مورد از مهمترین شان یعنی اضطراب، افسردگی و وسواس اشاره نمود. فرد کمالگرا تحت تاثیر اختلالش (و همچنین عوارض فوق الذکر منتج از آن)، دچار افکاری وسواسی است که هر آینه بر اضطراب و افسردگی اش می افزاید.
در ابتدای بحث یک مثال عامیانه می زنم تا اکثر خوانندگان به جان مطلب پی ببرند. اگر کسی پول داشته باشد اما شاد نباشد یک فرد شکست خورده است، اما در عوض اگر کسی شاد باشد، اما پول نداشته باشد؛ یک فرد کامیاب خواهد بود. حال خوب روانی ما یا آن چیزی که من آن را رواندرستی (سلامت روان) می نامم از مهمترین دارایی های ما قلمداد می شود. رواندرستی همچون تندرستی یک نعمت بی قیمت است.
در علم روانشناسی «فوبیا» واژه ی سنگینی است و برای قماشی از ترس های غیرمنطقی فلج کننده استفاده می شود. مُراد از عبارت فلج کننده «فلج حسی – حرکتی» نیست، بلکه دلالت کننده بر نوعی استرس است که سبب می شود عملکرد فرد در مواجهه با چیزها و یا موقعیت های خاص اُفت جدی کند.
تنوع با معنی عام آن برای همگان مفهومی آشنا و جاافتاده است، از این رو در اینجا وقت خود را به توضیح آن اختصاص نخواهم داد. تنوع نقش بسیار مهمی در مسئله ی سلامت روان ایفا می کند. بدون تنوع جریان زندگی به جریانی کسالت بار مبدل شده و از سر این تبدیل آسیب های جدی به رواندرستی فرد وارد خواهد آمد.
کمند وسواس کمندی طویل و قدرتمند است که خود را سفت و سخت به دور چیزهای گوناگون می پیچد. این ساده اندیشی است که گمان کنیم وسواس فقط موضوعاتی محدود را آماج حملات خود قرار می دهد، بلکه برای آنکس که از اختلال وسواس در رنج است (چه این اختلال روان رنجوری OCD باشد و یا اختلال شخصیتی OCPD)، این خطر وجود دارد که او به هر چیزی حالت وسواسی پیدا کند.
بعضا از من پرسش می شود که «چگونه می توانیم اعتماد بنفس خود را بهبود ببخشیم؟» در پاسخ به این پرسش که در این دوره زمانه پرسش عده ی زیادی از افراد است، من سه نکته ی کلی را مطرح خواهم کرد:
مطمئنا برای عده ی زیادی از مردم عادت خودزنی یک رویدا عقلا و تجربی، غیرقابل دفاع است. تقریبا همه می دانیم که صیانت از جسم یک باید غریزی – وجدانی بوده و خلاف آن به هیچ نحوی از انحاء قابل پذیرش نیست، اما پس چرا عادت روان زنی تا بدین حد رایج است؟ آدمی به غلط روان را مسئله ای بی اهمیت تر از جسم انگاشته و در نتیجه ی این پندار غلط چندان به روان خود اهمیت نمی دهد.
شخصا دو خواهر را می شناختم که نفرتی بی بدیل از یکدیگر داشتند. این نفرت بویژه از سوی خواهر کوچکتر در حق خواهر بزرگتر بود، جوریکه خواهر کوچکتر به هیچ وجه حاضر به بخشش خطاهای خواهر بزرگتر نبوده و همواره به دنبال راهی برای انتقام گرفتن از بابت ظلم ها و خطاهای او بود. در جریان زندگی، خواهر کوچک به سمت هنر کشیده شد و در این اثنا به مجسمه سازی نیز پرداخت.
«پ» یعنی پذیرش بی قید و شرط احساسات و افکار مرتبط با آن ها، «ب» یعنی برخورد عقلانی – تجربی با این احساسات و افکار پذیرفته شده و «ت» نیز یعنی تماشای نتیجه ی حاصله. تمام این سه مرحله با هم آن چیزی است که من «تکنیک قوی و موثر سلامت روان» می نامم. اختلال در هر یک از این سه مرحله منتهی به اختلال در نحوه ی مدیریت کردن کنش ها و واکنش هایمان خواهد شد.
نگرانی احساس ناخوشایندی است که در اتمسفر فکری خاص خودش رخ داده و سرآخر نیز سبب می شود که زندگی به کام آدمی تلخ شود. برای غلبه بر نگرانی (که ذاتی متفاوت از استرس، اضطراب و ترس داشته اما شباهت های غیرقابل انکاری نیز با آن ها دارد) می توان چندین و چند فکریه ی فلسفی – علمی (منطقی – تجربی) را با یکدیگر بسیج کرده و در فاز «ب» یعنی فاز برخورد عقلانی – تجربی با احساساتمان به کار گرفته تا از شر نگرانی (در نهایت) خلاص شد.
خودکشی یک رفتار است که نه تنها در گونه ی آدمی بل در سایر گونه های جانوری نیز دیده می شود. در گونه ی انسان خودکشی به دو دسته ی کلی خودکشی هایی با ریشه های روانی و خودکشی های غیرروانشناختی (ایدئولوژیک) تقسیم می شود.
تقویت اراده فقط و فقط با اراده کردن میسر می شود. گوهر اراده همچون ماهیچه ای است که با ورزش دادن آن می توان آن را تقویت، بزرگ و قوی ساخت. اما تمرین اراده یعنی چه؟ تمرین اراده بدین معناست که بخواهیم در عمل به تصمیماتی (عهد و پیمان هایی با خویشتن) دست زده و به روند آن ها پایبند بمانیم.
با توجه به اساس کوانتومی مجموعه ی ذهن – روان آدمی و اینکه انسان تسلط چندانی بر محتوی فکر خود ندارد، پیش می آید که افکاری بر ما مسلط شوند که برای ما چندان خوشایند نباشند. این درجه ی ناخوشایندی ارتباط مستقیمی با وخامت اوضاع روانی فرد داشته و هرچقدر سلامت روانی شخص تزلزل بیشتری یافته باشد، به همان میزان هجمه های این چنینی سهمگین تر خواهند بود.
در برخی روابط عاطفی (بین دو یار و یا دو دوست) ممکن است که یکی از طرفین (واقعا یا بزعم خود) به خطایی ارتکاب ورزیده و از سر وجدان بیدارش دچار عذاب وجدان و حس گناه شده باشد. اگر فرد مزبور کسی نباشد که از بابت مهارت های کلامی و بینافردی اش قادر باشد که مسئله را با طرف مقابل خود باز کرده و از سر این گفتگو آن را بشکل سازگار و صحیحی حل و فصل نماید، آنگاه ممکن است که بشکل ناخودآگاه (و شاید هم خودآگاه) به یکی از دو استراتژی زیر متوسل شود.
در زمینه ی ورزش ها و هنرهای رزمی و حتی زد و خوردهای فیزیکی، «روانشناسی رزم» ایده ی جدید و پرکاربردی است. این شاخه بطور خیلی خلاصه به دنبال به دست دادن یک چارچوب نظری و علمی در راستای تحلیل رویداد رزم است. تحلیل مسایلی در رابطه با ورزشکاران و هنرمندان رزمی کار مشتمل بر نیات نبرد، کنترل ذهنی – روانی نبرد، اهداف پرورشی نبرد، غایات انسانی، ملاحظات اخلاقی و غیره.
برای خوشی، آرامش و شادی «صداقت با خویشتن» شرط لازم است، اما کافی نیست. قسمت کافی ماجرا پس از پذیرش، همانا برخورد منطقی – تجربی با محتوی فکر و احساسمان و نهایتا تماشای خروجی کار و انجام اقدامی موثر است.
در یک جمع خانوادگی، یک پسربچه ی سه ساله که تازه در حال یاد گرفتن راه و رسم استفاده از توالت بود، برای دفع مدفوع به توالت رفت و پس از انجام کارش لازم بود که مادرش را صدا زند تا آمده و او را بشوید. پسربچه کارش را کرده بود و ده دقیقه ای بود که مادرش را صدا می زد که «مامان! بیا تموم شد.»