Panic Attack! یکی از وحشتناک ترین اتفاقاتی است که می تواند برای آدمی رخ دهد. در آن لحظه، همه چیزِ جهان برایت در هم می پیچد. در آن لحظه به یاد تابلو جیغ می افتم. در آن لحظه، بدیهی ترین مسایل حل شده ی دنیای اطراف، برایت لاینحل بنظر می رسند. در آن لحظه همه چیز برایت رنگ و لعاب ویژه ای به خود می گیرد.
در آن لحظه که اگرچه اسمش لحظه ی ترس است، اما با چیزی به اسم ترس مواجه نیستی. با چیز غریبی مواجهی که در کلمه نیاید. حس فرار، حس خفگی، حس مرگ! تمامی کرده ها و نکرده های زندگی در پیش چشمانت به رقص در می آیند. می خواهی بلند شوی و بدوی! می خواهی از همگان کمک بگیری! می خواهی دیگر زنده نباشی! می خواهی…
آنانی که حمله ی ترس را تجربه نکرده اند (حتی خود من قبل از تجربه ی آن) درکی از آن نخواهند داشت. آن ها فکر می کنند که این واقعه چیزی شبیه به ترس از سوسک و یا موش آشپزخانه است. اما، خیر! این لحظه چیز مهیبی است که به یکباره به جان آدمی می افتد و یکباره نیز به در می شود اما آن لحظه ای که دچارش گشته ای، بندرت گمان می کنی که از آن جان سالم به در بری!
اینکه حمله ی ترس بر کسی رود و دست به کار خطرناکی نزد، معمولا از جنس معجزه است. اکثر افرادی که خودکشی می کنند در خلال این حملات دست به این کار می زنند. این لحظه، لحظه ی مرموزی است. لحظه ای که دیگر به جایی وصل نیستی و عملا نبودن را به بودن ترجیح می دهی. حقا که حمله ی مرگ اسم بهتری است.
یسری همذات پنداری هایی با خودم کردم ولی نمیدونم تا چه حد با موضوع مرتبط باشه
ای کاش مثال هایی هم میزدین
برای مثال ها به مقاله ی زیر مراجعه کنید:
http://www.daydaad.com/?p=623