برتری نژادها نسبت به یکدیگر یک ادعای کاملا پوچ و غیرعلمی است. هیچگونه اساس علمی برای این قسم فرضیات نمی توان پیدا کرد. البته کسانی بوده اند که تحت تاثیر جریان های سیاسی بخواهند شبه علومی را در این باره ها دست و پا کنند اما نتیجه ی کارهای ایشان هیچگونه قرابت معناداری با نظریات علمی ندارد.
انسان به همان میزان که کامل گشته باشد، توانایی همذات پنداری با سایرین را پیدا می کند. خود را مثال می زنم. به یاد دارم که در دوران ابتدای جوانی توانایی چندانی برای همذات پنداری با سایر انسان ها نداشتم. وقتی عده ای از افراد از مشکلاتشان با من سخن می گفتند، در دلم به احمقانه بودن مصائب شان می خندیدم.
عده ای همچنان بر این باورند، برای اینکه عملی مشمول دایره ی اخلاقیات شود، کافی است که نیتِ کننده ی آن خیر باشد. عبارت «نیت خیر» بیش از اندازه در فرهنگ ما جا باز کرده و از سر این جایگاه، در حال پیدا کردن اصالتی کاذب است.
تفاوت بارزی بین نگاه شرقی به مسئله ی فقر و نگاه غربی به آن در طول تاریخ قابل مشاهده بوده است. در شرق فقر بعنوان یک پدیده ی برحق پذیرفته شده و جوری با آن تا شده است که گویا همیشه بوده و تا همیشه نیز خواهد بود. اما در غرب (بویژه از زمان رنسانس تاکنون) فقر چونان یک آفت و بیماری موقتی اجتماعی تلقی شده و تمام تلاش متفکران، مدیران و سیاستمداران این بوده است که این پدیده ی مذموم از سطح جامعه بشکل همیشگی پاک شود.
یک آقای تراجنسیتی آمریکایی ساکن تگزاس که پیش از عمل تطبیق جنسیت بعنوان نایب رئیس یکی از بزرگ ترین بانک های آن کشور مشغول به کار بوده است، مفهوم جدیدی را تحت عنوان تراگونگی مطرح نموده و خود نیز نخستین انسانی است که آن را در زندگی شخصی اش پیاده کرده است. او تصمیم گرفته که حداقل بشکل ظاهری نیز که شده گونه ی خود را تغییر داده و به یک خزنده (مشخصا اژدها) مبدل شود.
پدیده ای وجود دارد تحت عنوان «دارک وِب» یا وِب تاریک که گویا اشاره کننده به اینترنتی غیررسمی در موازات با شبکه ی گسترده ی جهانی یا همان www خودمان است.
سابق بر این به اشتباه تصور می شد که برای موفقیت یک تیم، تمامی اعضای آن بهتر است که بشکل فزاینده ای به یکدیگر شبیه باشند. آن زمان تصور غالب این بود که هرگونه گونه گونی و تنوع در هویت اعضا در میان مدت به بهره وری ضربه خواهد زد.
در یکی از گزین گویه های خود با عنوان «در ضرورت گفتن حرف حق» به این نکته اشاره کرده بودم که حرف حق را بایستی که زد. اگرچه دیگران در ظاهر با ما بجنگند؛ اما در باطن ما را ستایش خواهند نمود. این جمله دو درس مهم را بشکل ظاهری و باطنی با خود همراه دارد.
موفقیت کار چندان سختی نیست. کافی است بدانیم که در چه کاری مستعد بوده و به انجام چه فعالیتی علاقمند هستیم، سپس ملاحظات دانش و تجربه ی برنامه ریزی را در آن کار به جریان انداخته و در عمل برای آن بکوشیم. این نسخه ی دو خطی اگرچه در بیان ساده است اما در عمل خیلی ها از عهده ی آن بر نمی آیند زیرا که فقط خواهان موفقیت هستند و برای اجرایی کردن آن اقدام چندانی انجام نمی دهند.
وقتی فریدریش نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت می نویسد «وقتی به سراغ زنان می روی، تازیانه را فراموش مکن» منظورش دقیقا چیست؟ حقا که پاسخ به این سوال درایت ویژه ای می طلبد. من نیچه را متفکری زن ستیز نمی دانم. در جای جای نوشته های او تلاش شده است که به انسان جایگاه رفیعی بخشیده شود و دراین تلاش وی، تفاوتی بین جنسیت ها لحاظ نشده است. پس جمله ی فوق که بسیار باعث سوء تفاهم شده است دقیقا به چه مسئله ای اشاره دارد؟
شجاعت در مواجهه با افکار و احساسات اندرونی مان کلید گشایش بسیاری از قفل های بستره ی زندگی است. اینکه بدون هرگونه رودربایستی و ترس با آنچه که در اندرونی مان می گذرد، مواجه شویم. اینکه بدانیم در حال اشتباه کردن هستیم و یا کاری که انجامش می دهیم در چارچوب عقل و تجربه مان هیچگونه توجیهی ندارد.
همه ی ما لازم است که در زندگی به چندین ارزش انسانی پی برده و آن ها را در تمامی مواقع مدنظر داشته باشیم. ارزش های ما نوک هرم جهان بینی ما را می سازند. در طبقه ی وسط با اصول سر و کار داریم و قاعده ی هرم نیز مجموعه و انبان رویه ای ماست. رویه های ما لازم است که در راستای اصول ما بوده و اصول نیز به سمت ارزش های انسانی فوق الذکر نشانه می روند.
تمامی پدیده های جهان فیزیکی پدیده هایی آشوبناک هستند. آشوب (خائوس) ذاتی هر سیستم این-جهانی است. پیشتر در مقاله ی اصل حدود آشوب اشاره کرده بودم که حدود آشوبناکی یک سیستم متناظر است با میزان عدم قطعیت در شرایط اولیه ی اندازه گیری آن سیستم مزبور.
عمده ی افراد با عبارات شرط لازم و شرط کافی آشنا هستند. عبارتی در زبان فارسی وجود دارد که می گوید «لازم است، اما کافی نیست!» حتی عوام نیز بعضا از این عبارت در سخنان خود بهره برده و این نشان می دهد که ایشان نیز درکی نسبی از این عبارات تخصصی حوزه ی فلسفه دارا هستند. من در اینجا قصد دارم که در ابتدا خیلی کوتاه این مسئله را بشکل فلسفی مورد واکاوی قرار داده و سپس آموزه های مربوطه را به مسئله ی اخلاق در زندگی ربط دهم.
کوچکترین واحد حرکتی قابل ادراک برای نوع بشر با این
در حوزه های دانش، کمتر به ارتباطات موجودات انسانی با
یکی از مسائل اساسی در مقوله ی اخلاق ..... همانا عقل
چرا جرمی رخ داده بجای آنکه رخ نداده باشد؟! قاعدتا
با رویکرد پوزیتیویسم منطقی، گزاره های اخلاقی چیزی نیستند جز
سوالی که به ذهن برخی از پژوهندگان فلسفه ی اخلاق
خنده رفتار بسیار منحصر بفردی است. در رفتارشناسی تکاملی نظریاتی
آنکس که بیش از اندازه خود را درگیر بایدها و
آنتی ناتالیسم را در زبان فارسی «زایش ستیزی» ترجمه کرده و اخیرا نیز زیاد بر زبان ها افتاده است. اما من شخصا این ترجمه را نمی پسندم زیرا که پسوند «ستیزی» در آن، بار معنایی بیش از اندازه منفی داراست. البته آنتی ناتالیسم خود رویکردی رادیکال و افراطی است، اما این ترجمه بی شک بر این بار معنوی رادیکال افزوده است.
فروید در آراء روانکاوانه ی خود از مفهومی پرده بر می دارد که در زبان انگلیسی آن را Identification می نامیم. این عبارت در زبان فارسی به همزادپنداری ترجمه شده است و منظور از آن تلاش ناخودآگاه فرد در تبدیل شدن و یا شبیه شدن به افرادی است که ایشان را «مورد تایید» خود دارد.
در یکی از جلسات درس گفتارهای حوزه ی اخلاق، یکی از حاضرین از من پرسید که منظور از عبارت اخلاق ورزشی چیست؟ در آن جلسه من به او گفتم که این عبارت ربط چندانی به حوزه ی اخلاق نداشته و بیشتر یک عبارت عامیانه در وصف نوعی رویکردهای رفتاری مردمان است. اما در اینجا قصد دارم که با ذکر یک مقایسه این تعریف را کامل کنم.
روزی در یکی از خیابان های محله مان مشغول قدم زدن بودم که ناگهان دیدم یک میمون کوچک بالای درخت در حال سروصدا کردن است. برایم بسیار عجیب بود که در شهر تهران بر روی درخت میمون پیدا شود. این را دیدم و حسابی شوکه شدم اما همان زمان حدس زدم که احتمالا میمون بینوا از دست صاحب خود فرار کرده و از این بالا سر درآورده است.