دیگران مرا انسان خوبی بنامند. این جمله ی تاکیدی امروز من است. مانترایی که با تکرارش جزیی از وجود تو میگردد. جزئی که براحتی نمی توان آن را تفکیک نمود. وارد هوشیاری تو می گردد و تمامی رفتار و سکنات تو را کنترل می نماید. انسانِ خوب! فارغ از هر گونه تعریفی… فارغ از هر گونه پیچیدگی غیرضروری. فقط خوب!
آنچنان که یک کودک از تو انتظار دارد. آنچنان که یک دوست به دنبال آن سطح از خوبی است. آنچنان که یک یار از تو می طلبد. یک پیرمرد… یک پیرزن… یک معلول ذهنی… یک تبهکار… یک… زندگی با تمامی وسعت و رنگارنگی خود امر ساده ای است. شاید بتوان خوبی را تنها علت، حین و غایت این زندگی دانست. خوبی! بدون هیچ گونه زرق و برق خاصی! بدون هیچ گونه توضیحی! بدون هیچ گونه پانوشتی.
بگمانم خوبی اصیل آن دست خوبی است که همگان فارغ از هر گونه جهت گیری ای بدان ایمان خواهند داشت. ایمان به خوبی یعنی ایمان به زندگی… وقتی تلاش میکنی که دیگران تو را انسان خوبی بنامند، آنگاه است که از خود به در می شوی! آن گاه است که دیگر مال خود نیستی و در کل جهان وسعت یافته ای. آنگاه است که دیگران اگرچه خوبی هایت را قدردان نخواهند بود اما فراموششان نیز نخواهند کرد. خوبی آن درمان جسم و ذهن و روان و روح آدمی است. هیچ دارویی چون خوبی قدرت شفای هستی آدمی را ندارد.
اگر با خوبی به طاعون مبتلا گردیم و با خوبی رنج آن را تحمل کنیم و با خوبی بمیریم بِه از این است که با بدی سالم باشیم و با بدی بمیریم… اگرچه هم ستم کردن سخت است و هم ستم دیدن، خوبی توصیه میکند که بر سر این دو راهی؛ ستم دیدن را انتخاب کنیم…
به اميد رهيافت اين متاع ايثارگرانه برای آدمی!
لطفا مرا آدم خوبی فرض کنید.خب آدم است دیگر،ممکن است گاهی اشتباهی کند و خباثتی به هم زند،میخواهم در این مواقع که پلیدی و خباثتم به ذوقتان خورد باخودتان بگویید،امکان ندارد این کار سخیف از وی سر بزند،چون اورا میشناسم.
اگر امکانش هست در مواقعی، مرا آدم رذلی بدانید.خب آخر ممکن است که گاهی چنان تا سرحد بلاهت پایین بیایم که دقایقی مرا احمق و ساده لوح بنامید اما درست در همین لحظه به خودتان بگویید که امکان ندارد،طرف چنان پدر سوخته ایست که دومی ندارد!اینهمه بلاهت و او؟؟؟زهی!
شاید شما مرا دیوانه بدانید اما حق بدهید که از ساده لوح پنداشته شدن اینقدر گریزان باشم.
راستش را میدانید،میخواهم مرا هم انسان وجیهی بدانید و هم آدمی زیرک.تا در مواقع لزوم،از آن قسمت از وجودم که تبرءه ام میکند علیه هرآنچه که میتواند خللی در شخصیتم ایجاد کند،استفاده کنید.منظورم اینست که در مواقعی که زالو وار به وجودتان چسبیدج و خونتان را می مکم،دست به دامن صفات پسندیده ام بشوید و از من درگذرید و آنجایی که به اندازه ی کودکی ساده دل و لطیف و احمق جلوه کردم،به صفات رذیله ام متمسک شوید و من را از شر بلیه خوانده شدنم برهانید.فلذا از شما درخواستی عاجزانه دارم برای روح سرکشی که تعادل و تعاملی ندارد و نداشته:من را از خودتان بدانید!!
میبینم که دهانتان باز ماتده و نگاهتان منکوب شده؟!انگار به دیوانه ای خیره شدید؟از همان ابتدا میدانستم که نباید اینخواسته ی نا به حق را از شما طلب کنم.شما آدم های سطحی،همواره عادت کرده اید که بهترین اعمال هر انسانی را خاکستر نشین بدترین اعمال وی کنید!!
قسمتی از حدیث نفس یک داستان.