آفتی در مباحثات مرتبط با مسائل زیبایی شناسانه بین اصحاب
"این جهان وحشتناکِ وحشتناکِ وحشتناک است"، جمله ایست از لُرد
خوشبختانه چند وقتی است که خبرهای خوشی در حوزه ی
هنر، منجی است. این گزاره را مدت هاست که برهم نهاده و حساب زیادی روی آن باز کرده ام. من از کودکی شیفته ی هنرها بودم. این شیفتگی بیشتر خود را در هنر نقاشی متجلی می نمود اما من نهایتا به سمت و سوی هنر ادبیات رفتم و تقریبا یک چهارم تمام زمانم را به نوشتن اختصاص دادم، نوشتارهایی که می توان آن ها را در ژانر علمی – ادبی تقسیم بندی نمود، دقیقا شبیه به نوشتارهای لُرد برتراند راسل (فیلسوف – دانشمند برنده ی جایزه ی نوبل ادبی) که وی را الگوی خود می دانم.
یکی از منتقدین پیگیر آثارم، کارهای ادبی بنده را مورد نقد قرار داده و ایراد داشته اند که این کارها چیزی به مخاطب نمی افزایند. بعبارتی بر این باور بوده که این کارها دچار نوعی همانگویی هستند و عملا نهایتا آن چیزی را نتیجه می گیرند که در ابتدا بعنوان مقدمه عنوان کرده اند. از این رو در نظر ایشان کار من دچار یک تسلسل بی فایده بوده، در همانجایی به پایان می رسد که از آن شروع کرده و این دور و حلقه ی پوچ خروجی ملموسی جز غمناکی، تاریکی و سردی ندارد.
در رویکردهای پساساختارگرایانه ی فلسفی (بویژه فلسفه ی قاره ای با خاستگاه کشور فرانسه در قرن بیستم و حتی بیست و یکم) با اندیشه های شفافی روبرو نیستیم و احتمالا خود فیلسوفان نیز قادر نبوده اند بفهمند که فردی مثل دِریدا دقیقا چه گفته است.
آیا اندام بدنسازان و آنانی که ادعا می کنند مشغول به ورزش زیبایی اندام هستند، حقیقتا زیباست؟ من اینگونه فکر نمی کنم. این بدن های ورم کرده و ماهیچه هایی که همگی شان کاملا منفک از یکدیگر بشکل افراطی بیرون زده اند، مشمول هیچگونه تعریف تخصصی زیبایی نخواهند بود. کافی است که نگاهی به شاهکارهای هنری دوره ی رنسانس از اندام های برهنه داشته باشیم.