کمتر کسی است که شک کند سوسک حمام موجودی زشت و رقت انگیز نباشد. نقشه ی ژنتیکی گونه ی آدمی بگونه ای است که نمی تواند چنین حشره ای را دوست بدارد. سوسک حمام را بخاطر حشره بودن، داشتن رنگ ناخوشایند، بوی تهوع آور و کثیفی می توان تجسد زشتی دانست. اما می توان همین موجود کریه را نیز زیبا جلوه داد.
مثلا اگر دوربینی با لنزی خاص تهیه کنیم و از زیر شکم این موجود اهریمنی عکسی با تفکیک پذیری بالا تهیه کنیم، قطع به یقیین عکس مزبور، عکس زیبایی قلمداد خواهد شد. بی شک این عکس هیبتی مسحور کننده و خارق العاده خواهد داشت.
گربه خودش موجود زیبایی است، اما مدفوع آن زیبا قلمداد نمی گردد. اگر با همان دوربین ویژه از دل این مدفوع عکسی تهیه کنیم، عکس مزبور دوباره شاهکاری از رنگ ها و فرم ها تلقی خواهد شد.
حتی می توان این عکس را قاب کرد و در یک رستوران هفت ستاره به دیوار کوبید و مشتریان را به اشتها آورد. آنها قطعا نمی دانند که عکس فوق الذکر مربوط به چه چیزی است. آن ها فقط هارمونی رنگ ها و طرح ها را مشاهده می کنند و بتبع آن لذت می برند.
این مثال ها نشان می دهند که می توان باور به “جزء زیبا، تمامیت زشت” داشت. یعنی اینکه تمامیت یک مجموعه از زیبایی ها می تواند که زشت باشد. صدالبته که برعکس آن هم صادق است. یعنی می توان یک چیز زیبا را از دل زشتی ها بیرون کشید و یقینا همه ی این ها کار هنر است…
اولین باری که در درس حشره شناسی دانستم که نام سوسک حمام ,سوسری ست و اصلا در راسته سوسکها قرار نمیگیرد نیمی از تنفرم نسبت به این حشره از بین رفت.
نیمی دیگر از نفرتم زمان مشاهده اش در زیر میکروسکوپ محو شد.
رنگ متالیک گونه حشرات زیبا ترین رنگهاست.
به قول سهراب :
«« قشنگ يعني چه ؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانه ي اشكال »»
و چه خوب میشد اگر به زندگی نگاهی هنری و شاعرانه میداشتیم.
ممنون از متن زیبا و قدرتمندتون
در مجموعه نوشتارهای خود بارها اشاره کرده ام که موعظه نقشی در اخلاقی تر شدن آدمیان ندارد. به آن میزانی که هنر می تواند آدمیان را به اخلاقیات دعوت کند، کمتر چیزی قدرت رسیدن دارد.
اگر شما به قطعه ای موسیقی گوش فرا دهید، احتمال اینکه تمایل به اخلاقیات پیدا کنید، بسی بیشتر است؛ احتمال اینکه تمایل پیدا کنید از کسی دستگیری کنید، پس از مواجهه و تجربه ی یک اثر هنری، خیلی بیشتر خواهد بود. یکی از کارکردهای هنر این است که آدمی را از خود به در کرده، او را در مقابل خودش قرار داده و ضعف هایش را به رخش می کشد.
در اثر این دور شدن از خود و نگریستن به خویشتن است که انسان می فهمد که از تصویر ایده آل که در این پس زمینه ی هنری به تصویر کشیده شده است، تا چه میزان فاصله دارد. آن زمان علاقمند می شود که از وجود خود یک پرتره هنری بسازد و با اخلاقی بودن به کمال مطلوب و تعادل وجودی خویش نزدیک تر شود.
هنر دست ما را می گیرد، ما را از خودمان بیرون می آورد و ما را فرسنگ ها از ما دور می کند و آنگاه در کنارمان می نشیند و از ما می خواهد که به حقارت وجودی مان نظر افکنیم. در اثر تجربه ی هنری همگان به حقارت وجودی خود پی می برند و آنگاه با شتاب به خود نزدیک شده، دوباره در کالبد خود حلول می کنند و تحت تاثیر تصویری که از حقارت خویش به یاد می آورند، مشق هنری بودن می کنند.
فرقی نمی کند که این هنر چه باشد. موسیقی، نقاشی، تئاتر و یا هر چیز دیگری… ما به خودمان بر می گردیم و ادای هنرمندان را در می آوریم و زندگی خویش را بشکلی هنری و زیبا رقم می زنیم و این زیبایی همانا نام دیگری برای حقیقت است.
حقیقت با نوعی اخلاقیاتِ مرتبط با خود سر و کار دارد و هیچ چیز نمی تواند بیش از زبان هنر رمزگشای این حقیقت اخلاقی باشد. در پرتو عظمت هنر در دعوت آدمی به خوبی ها، موعظه وزوزی گنگ بیشتر به نظر نیاید…