“این جهان وحشتناکِ وحشتناکِ وحشتناک است”، جمله ایست از لُرد برتراند راسل که سالها ذهن مرا به خود مشغول داشته است.
شاید کسی که به این جمله باور داشته باشد، بتواند دلایل بسیاری برای این وحشتناکی بیابد و آن ها را بشکل مستندی به دیگران ارایه کند. کافیست سَری به روزنامه ها، شبکه های خبری و سایر رَسانه ها بزنیم تا ببینیم که در اقصی نقاط جهان چند نفر درگیر جنگ، بیماری، قحطی، بلایای خانمان سوز طبیعی و غیره گشته اند، پس نتیجتا اینکه اثبات این مسئله کار زیاد دشواری نیست. اما من در اینجا قصد دارم که مسئله ی دیگری را طرح کنم.
وقتی فیلمی تماشا می کنیم که مثلا در رابطه با زندگی شخصیتی است که مصایب زیادی را در زندگی محتمل شده است، فیلم علیرغم تلاشش در ارایه ی روایتی (مُحاکاتی) از جهان واقع، در این زمینه بسیار ناقص و انتخابی عمل می کند، حتی فیلم های مستند نیز محاکاتی گزینشی از جهان واقعند و در مورد اصالت روایت ها می بایست ظنین بود.
من قصد ندارم که بگویم سازندگان این فیلم ها متهم به تحریف واقعیات هستند، هدف من این است که بیان کنم هر محاکاتی از جهان (چه یک فیلم فانتزی باشد، چه یک خبر مستدل پخش شده از یک واقعه که حتی خودمان در آن قربانی بوده ایم) باز با اصل ماجرا قرابت چندانی ندارد. این مثل آن می ماند که ما بهترین دوربین را برداشته و از یک شمع فیلم بگیریم و آن را برای گروهی از مخاطبین پخش کنیم. همه چیز واقعی بنظر می رسد، اما گرمای شمع کجاست؟!
می خواهم عرایض خود را در پایان جمع و جور کنم. هیچ روایتی از جهان نمی تواند مخاطبین را به اصل جهان و واقعیت آن نزدیک کند، پس حکم هایی از این دست که جهان وحشتناک است همگی حکم هایی در رابطه با روایت ها هستند، نه حکم هایی در رابطه با واقعیت جهان. حتی برداشت های ما از واقعیات نیز تماما محاکات هایی غیرواقعی از خودِ واقعیت هستند بنحویکه ما هرگز نخواهیم توانست قصه ی جهان را همانگونه که هست روایت کنیم.
روایت ها از سکانس هایی ساخته شده اند که گزینشی و بنابر صلاحدید سازندگان پشت سر هم قرار می گیرند و نمی توانند ما را به احساس واقعیت نزدیک کنند، مثلا در مستندی بیکاران به تصویر کشیده می شوند که ناراحتند اما فوتبال بازی کردن های پشت صحنه شان به تصویر درنمی آید و غیره… پس شاید بتوان گفت که این جهان وحشتناک است نوعی دروغ محاکاتی است.