(از قضا سِرکنگبین صفرا فُزود!)
وقتی مشکلی جسمانی بر افراد عارض می شود، علی الخصوص هنگامیکه چنین مشکلی برای نخستین بار در زندگی فرد رخ داده باشد؛ عمده ی افراد به هم می ریزند بنحویکه از سر این به هم ریختن شرایطی را مهیا می کنند که بهبود مسئله بغرنج تر می شود.
هنگامیکه قضیه از سر این مسایل پیچیده تر و سخت تر شد، آن زمان فرد مزبور به حالت استیصال افتاده و از سر این قضیه به هر حرکتی تن می دهد، مثلا بشکل افراطی به دنبال درمان های مختلف می گردد و همه چیز را بر روی خود امتحان می کند و حتی روش های درست زندگی خود را، یعنی روش هایی که طبیعتا می توانستند به بهبودی سریع تر مسئله بیانجامند؛ نیز بر هم می زند.
در این شرایط مشکل جسمانی به شکل های دیگری در سایر جنبه های زندگی فرد تسری پیدا کرده و زندگی وی را فلج می کند. عمده ی درمان های شتابزده و داروهایی که فرد بیمار از سر ناچاری مصرف می کند علت اصلی مرگ و میرها در چنین شرایطی است جوریکه مثلا یک عمل ساده ی بواسیر منتهی به مرگ یک انسان می شود زیرا فرد نمی تواند تعادلی بین شرایط جدید و سایر جنبه های زندگی خود برقرار کند.
در افرادی که از وسواس خود-بیمارانگاری (هیپوکندریا) و ترس از مریضی رنج می برند، این التهاب ها و مصایب ناشی از آن ها چندین برابر می شود. در این اثنا، معمولا شرایط بشکلی رقم می خورد که هرگونه تلاشی در راستای مداوای بیماری نتیجه ی عکس می دهد و علت این مسئله همانا از بین رفتن تعادل و آرامش روانی بیمار و اطرافیانش است.
اگر کسی سرطان پوست بگیرد و آرامش خود را از دست ندهد می توان این سرطان را درمان کرد اما اگر کسی اگزما بگیرد و آرامش روانی خود را از کف بدهد، نهایتا اگزمای خود را با درمان های نادرست و افراطی به زخم های سرطانی تبدیل کرده و احتمالا در اثر آن ها جان خود را از دست خواهد داد.
کلید درمان بیماری ها، درمان بتوسط خودِ جسم است و پیش شرطِ این درمان حفظ آرامش روانی در برخورد با بیماری هاست تا اینکه جسم، خود، خود را مداوا کند… بدون دخالتهای بیجای ما!