در رویکردهای پساساختارگرایانه ی فلسفی (بویژه فلسفه ی قاره ای با خاستگاه کشور فرانسه در قرن بیستم و حتی بیست و یکم) با اندیشه های شفافی روبرو نیستیم و احتمالا خود فیلسوفان نیز قادر نبوده اند بفهمند که فردی مثل دِریدا دقیقا چه گفته است.
با این وجود یکی از آموزه های کاربردی این نحله از فلسفه ایده ی شالوده شکنی (دِکونستراکسیون) ژاک دریدا است که در آن رای به این مطلب داده می شود که فهم یک متن (حتی می توان یک اثر هنری را در نظر گرفت) بدون از ریخت انداختن آن محقق نمی شود.
هرمنوتیک و یا تاویل دریدایی بر این تمرکز دارد که هر کسی بنا بر فهم های گذشته ی خود، از یک منظر جدید (هرکسی از ظن خود) به اثر پا گذاشته (یار اثر شده) و با شکستن شالوده ای که مدنظر آفریننده بوده، آن را فهم می کند.
قابل توجه اینکه این شالوده شکنی منتهی به اِبراز قرائت ها و یا خوانش هایی بسیار متفاوت از داستان ها و یا آثار ادبی – تاریخی خواهد شد بنحویکه مثلا می توان داستان جوجه اردک زشت را بشکلی کاملا دگرگونه تفسیر کرد جوریکه خالق اثر (هانس کریستین اندرسون) نیز هرگز و هرگز در مخیله اش نگنجیده باشد.
مثلا جوجه اردک زشت را می توان یک جاسوس فضایی به حساب آورد که طی یک اشتباه محاسباتی بجای رفتن در کالبد جوجه اردک، در کالبد جوجه قو حلول کرده و با مخابره ی اخبار اشتباه از زمین به سیاره ی خود، سبب شد که از یک جنگ بین سیاره ای جلوگیری شود و نهایتا با برانگیختن حس حسادت اردک ها، سبب شکل گیری رقابت های دشمنانه بین گونه ی اردک ها و قوها شد!!!
در این مقام قطعا بیشمار افراد خلاق (ضمن برخورداری از استعدادهایی پارانوئیایی) قادر خواهند بود که به عجیب ترین برداشت ها از آثار کلاسیک نایل شوند.
……….
12586