دی داد

موقعیت:
/
/
چتر پست مُدرنیسم بر فراز هنر (130-008)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-09-20

چتر پست مُدرنیسم بر فراز هنر (130-008)

پیش از این راجع به عبارت چتر پست مدرنیسم صحبت به میان آورده بودم. چتر در این عبارت، مَجازا هر آن نامی است که بتوان بر سر اقسام زیادی از مفاهیمِ ظاهرا نامرتبط برافراشت. عبارت پست مدرنیسم خود اشاره کننده به جنبشی است که از اساس با نوعی شک گرایی می آغازد. این جنبش در اواخر سده ی بیستم در پاسخ به واقع گرایی خام اندیشانه ی غالب رقم خورد.

از زمان انقلاب علمی روشنگرانه (یعنی قرون شانزده و هفده)، روح حاکم بر جوامع اروپایی، نوعی روح حاکم علم پرستانه بود: اینکه واقعیت جهان مسلم است؛ اینکه حقیقتی مستقل از ما آدمیان موجود بوده و این حقیقت ماورای مکان و زمان تحقیق است؛ اینکه قطعیتی در باب مسایل مرتبط با این جهان قابل تصور است و کلی اینکه ی دیگر! در مقابل این جریان حاکم، جریان پست مدرنیسم قد علم می کند. این جریان با شک گرایی مستتر در خود، بنوعی پیرو رویکردهای ذهنیت گرایانه است.

برای پست مدرنیسم، سوبژکتیویسم است که اهمیت پیدا می کند و نه ابژکتیویسم. یکی از نتایج همین ذهنیت گرایی غالب در اندیشه های پست مدرن، مسئله ی نسبیت گرایی فلسفی است و این بدآن معناست که حقایق نه مسایلی ازلی – ابدی بلکه محصول ساخت های مفهومی (Conceptual Constructs) بوده و بتبع آن نسبیِ مکان و زمان مطالعه شان می باشند.

با این رویکرد و از خلال شک به خرد و نقش والای آن، حقیقت برآیند پارامترهای مکانی – زمانی محقق و مسئله ی موضوع تحقیق است. با این روش شناسی است که پست مدرنیسم بنوعی در برابر فرض ها، ارزش ها و جهان بینی باقی مانده از عصر نوزایی و روشنگری، عصیان می کند. برای اندیشه ی پست مدرن، گویا حقایق نسبی گفتمان ها هستند. گفتمان مجموعه ای از فرضیات هم پیوند است که داعیه ی کسب دانش دارند. از واژه ی داعیه استفاده کردم تا بتوانم بدبینی پست مدرن نسبت به حصول حقیقت غایی را نشان دهم.

حساسیت به نقش ایدئولوژی (قدرت سیاسی و اقتصادی) و یا حتی مسایل شخصی تری همچون گرایش های جنسی، از دیگر نشانه های بارز این رویکردهاست. این بدآن معناست که بدون در نظر داشتن ایدئولوژی و یا حتی گرایش جنسی یک فرد، نمی توان به قرائت صحیحی از آراء وی نایل آمد. شالوده شکنی و بی بندوباری معناشناختی با این رویکرد که معنا نزد مخاطب اثر است، از دیگر جنبه های طغیانی این اندیشه می باشند. با این تفاصیل، خط فکری نگارنده ی این سطور از پست مدرنیسم فلسفی تا حد زیادی به دور است اما بنده شخصا رویکردهای پست مدرن در هنر، بویژه ادبیات، معماری و موسیقی را می پسندم.

بشر امروزی از نظر پیچیدگی های فکری، با بشر گذشته قابل مقایسه نیست. همین پیچیدگی ها می طلبیده است که بخواهیم خوراک فکری چنین انسانی را نیز تماما از خوراک فکری گذشتگانش متفاوت متصور شویم. آن هایی که به رویکردهای رادیکال پست مدرن (نه آن قسمی که به تلفیق مدرنیته و ارزش های سنتی می پردازد) حمله می کنند، بر این مبنا گارد می گیرند که گویا هنر امروزی بدون شرح نبوده و بدون هنرمند در کنارش ناقص است.

من این مسئله را نپذیرفته و اینگونه استدلال می کنم که شالوده شکنی دریدایی در این باره پاسخگوی قهاری است. هر برداشتی از اثر هنری اصالت و حقانیت خویش را دارا بوده و هیچ معنایی در پس اثر وجود ندارد جز در پسِ فکر مخاطب آن. حتی قرائت خودِ هنرمند نیز قرائتی است هم ردیف سایر خوانش ها و نه چیزی ماورا و صدرِ آن ها.

آن ها ادامه می دهند، اثری را که هنرمند به توصیفش بپردازد، اثر نیست ولی من همچنان با این مسئله مخالفم. هر اثری در وادی هنر می بایست که تشریح گردد. حتی رئالیستی ترین پرتره های دنیا نیز بی نیاز از توصیف کارشناسان نیستند. توصیف اثر هنری بتوسط هنرمند چیزی جز نقد فلسفی آن نیست. تابلو مونالیزا نیز بتوسط فرا-اطلاعات داوینچی می توانست که در درجات شناختی ما مخاطبین جایگاهی رفیع تر پیدا کند.

کوتاه سخن اینکه قطعا بشر قادر نیست که تا پایان دنیا به تماشای مونالیزا بپردازد. حال ما نیازمند خلاقیت های عمیق تری هستیم. خلاقیت هایی که پرده برداری از عمقشان محقق نمی گردد جز با غوری فلسفی و زیبایی شناسانه در آن آثار هنری…

شاید اشاره به تجربه ای شخصی در این مجال کارگشا باشد. در مکانی با یک مجسمه ی پست مدرن مواجه شدم. مجسمه ای که هم طراحی و هم ساخت آن کاملا در تضاد با هر گونه استاندارد کلاسیکی بود که درباره ی مجسمه ها احتمالا در ذهن داریم. در درون شکم این مجسمه حفره ای بود که ظاهری شبیه به سطل آشغال داشت. این راحت نبود که بفهمیم آیا این حفره، سطل زباله است یا که خیر، اما علیرغم همین بلاتکلیفی، یک سری آشغال در شکم این مجسمه ریخته شده بود. برای من بعنوان یک پژوهشگر زیبایی شناسی فلسفی ممکن نبود که بفهمم این زباله ها به صلاحدید هنرمند خالق اثر در این مجسمه جا داده شده اند و یا اینکه رهگذری از سر بی مبالاتی این کار را کرده است.

شاید برای باورمندان به هنر کلاسیک (و علیرغم باور نگارنده) این مسئله همچون فاجعه ای در امر آفرینش هنری باشد، اما من به شخصه آن را مصداق عینی زیبایی می دانم. اینکه بشر بتواند با پیچیدگی های فکری خود، مخاطب را با یک چندراهی فکری مواجه سازد. این “ارایه” هنر است و نفس خلق چنین اثری، یک هنرمندی ویژه می طلبد.

در پایان سخن اینکه هیچ کس نمی تواند منکر پیچیدگی های فکری بشر امروز در مقایسه با بشر سده های پیشین باشد. این بشر احساس نیاز کرده است که ارزش های سنتی را با ارزش های مدرن در هم آمیخته و چیزی پسا-نو به دست دهد که در ساحت هنر، من آن را حرکتی برحق می دانم…

امتیاز شما به این نوشته

1

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mehrab
Mehrab
6 سال قبل

سپاس برای پست های خوبتون 🙂