یکی از مباحثی که شاید بسیار بدیع در متافیزیک روابط بنیادین بنظر آید، مقوله ی الگوهای نظم ذهنی مبتنی بر جسم است. پیش از ورود به این مقوله ی تاحدودی متفاوت و نوآورانه، لازم است که به ارایه ی نکاتی پیرامون مقوله ی نظم بپردازیم. بحث را با این گزاره شروع می کنیم که بهرحال “گریزی از نظم شناختی نیست”. قاعدتا برای رسیدن به این گزاره، برهان و اثباتی عقلایی لازم است که در این جا صرفا به آوردن مثالی اکتفا می کنیم:
اگر مشتی تیله را در سطحی بشکل کاملا آزادانه رها کنیم، قاعدتا تیله ها بشکل کاملا تصادفی در جای جای صفحه ی مورد نظر پخش شده و هر کدام در گوشه ای قرار خواهند گرفت. البته نحوه ی قرار گرفتن این تیله ها همگی از قوانین دانش فیزیک تبعیت خواهند کرد ولی چیدمان آن ها بدون هیچ گونه تصمیم گیری قبلی خواهد بود.
حال اگر عکسی از این چیدمان تصادفی تهیه نماییم و دوباره تیله ها را یک جا جمع کرده و از کسی بخواهیم که این تیله ها را طبق آرایش قبلی بچیند، خواهیم دید که فرد مسئول می بایست بسیار دقیق برای چنین چیدمانی از نظم شناختی خاصی تبعیت نماید! نتیجه آنکه هیچ گریزی از نظم شناختی نیست.
“از نظر شناختی” هر چیزی بالذات خود منظم است. برای آدمی، هر چیزی آرایشی دارد که فی النفسه نوعی نظم است. پس چرا ما برخی چیزها را نامنظم می دانیم؟ این یک پرسش بسیار کلیدی است. قاعدتا بشکل شناختی نمی توانیم قایل به موجودیت های بی نظم باشیم. اما منظور از بی نظمی فوق، یک “بی نظمی کلامی” است.
مغز انسان دو نیم کره دارد پس انسان بشکل زیست شناختی در هر منظره و چشم اندازی بشکل طبیعی چپ و راست و منتهی الیه های چپ و راست تصویر را در یک کادر بسته متصور می شود. چنین تصوری ناگزیر مفهوم نقطه ی مرکزی را نیز در ذهن انسان متبادر می کند. به این شکل توجه کنید:
شکل الف)
در این طرح بسیار ساده، ذهن انسان بشکل ناخودآگاهی در ابتدا کادر بسته را می بیند تا چشم انداز بسته ای از تصویر به دست دهد. سپس توجه آن به خط وسطی جلب می شود و سریعا در خط وسط، چپ و راست و دو انتهای خط مربوطه را پیدا می کند. وقتی چپ و راست خط مشخص گردید، ذهن انسان وسط خط را بشکل تقریبی تمییز می دهد. بنابراین بطور کلی، بعلت نوع ساختار مغزی ما، ما تمایلی زیست شناختی به تشخیص دو انتهای چپ و راست و به فراخور آن میانه ی تصویر را داریم.
بنابراین بطور کلی میتوان نتیجه گرفت که مغز انسان در تشخیص تصاویر، به دنبال پیدا کردن symmetry و یا اصطلاحا تقارن است. پس ذهن آدمی نیز به تبعیت از این تمایل زیست شناختیِ بالذات، تمایل به برقراری نظمی متقارن و یا سیستمیک در تک تک ماهیت های ذهنی خویش است. مخلص کلام اینکه انسان بشکلی متافیزیکی متمایل به پیدا و پیاده کردن تقارن در تک تک تفکرات و تصورات خویش است و هرآنچه را که از چنین الگویی تبعیت کند و یا بدآن نزدیک باشد، منظم و متقارن خواهد نامید.
شاقول منظم و نامنظم نامیدن تصورات ذهنی بتوسط آدمی، همگی تبعیت از همین الگوی بیولوژیکی است. جسم انسان نیز علاوه بر مغز از ساختاری متقارن برخوردار است. اگرچه تمامی سمت چپ و راست بدن انسان کاملا متناظر یکدیگر نیستند و تفاوت هایی مشاهده می گردد، اما بطور کلی این اصلِ تقارن در وجود جسمانی آدمی حاکم است. به تبعیت از این ساختار متقارن، آدمی در سطح ذهن خویش نیز بدنبال ایجاد الگوهایی متقارن است.
بعنوان مثال وقتی حرف از آینده زده می شود، آدمی نیازمند انتساب جهتی به این فهم در ذهن خویش است. آینده کدام قسمت در ذهن من است؟ جلو؟ چپ؟ راست؟ تفکراتی از این دست بعضا موجب آشفتگی ذهنی فرد می گردد. در این بخش سعی می شود به ارایه ی الگوهایی در این حوزه بپردازیم. نظر روابط بنیادین این است که جسم آدمی به اندازه ی کافی توانمند در ارایه ی الگوهایی برای حصول به این نظم است. شکل ذیل اندکی در رسیدن به این فهم کمک رسان خواهد بود (شکل ب).
* الگوی جامع نظم ذهنی مبتنی بر جسم (پیشنهادِ روابط بنیادین)
– از پشت به جلو: گذشته – حال – آینده
از دست چپ به دست راست: ازل / تولد (دست چپ) – مرگ / ابد (دست راست)
تاریخ نگارش: نیمه ی نخست سال ۸۹