از مرد به زن و سپس به اژدها
“ریچارد” ساکن تگزاس که پیش از عمل تطبیق جنسیت بعنوان نایب رئیس یکی از بزرگ ترین بانک های کشور ایالات متحده مشغول به کار بوده است، مفهوم جدیدی را تحت عنوان تراگونگی مطرح نموده و خود نیز نخستین انسانی است که آن را در زندگی شخصی اش پیاده کرده است. او تصمیم گرفته که حداقل بشکل ظاهری نیز که شده گونه ی خود را تغییر داده و به یک خزنده (مشخصا اژدها) مبدل شود.
او که پیش از عمل تغییر جنسیتِ خود بعنوان یک مرد دگرجنسگرای متاهل صاحب زن و فرزند زندگی می کرده است، در پنج سالگی بتوسط والدینش رها شده و بر این باور است که بتوسط یک مار به زندگی بازگردانده شده و از همانجا زندگی و تولد ثانی اش رقم خورده است.
جراحی های پلاستیک پرتعداد و پرهزینه ای که او برای تغییر گونه ی خود انجام داده مشتمل بر تاتوهای فلس بر روی پوست، ایجاد شکاف در زبان برای دو-شعبه نمودن آن، تغییر رنگ صُلبیه ی چشم از سفید به سبز، گذاشتن شاخ، اصلاح بینی و بریدن گوش ها، کشیدن دندان ها و غیره است.
ریچارد هم اکنون قریب به 60 سال سن دارد و پس از تغییر جنسیت (که بهتر است آن را تطبیق جنسیت بنامیم) نام خود را “ایوا” برگزیده است. ایوا تصمیم به عملی نمودن تمامی این تغییرات را زمانی گرفت که تشخیص داده شد از بیماری ایدز در رنج است. او بکلی از انسان ها و جامعه ی انسانی زده شده است، از این رو نمی خواهد که بعنوان یک انسان بمیرد.
او قصد کرده است که گونه ی خود را (ولو در ظاهر) تعویض کرده و چونان جاندار دیگری به سمت مرگ رهسپار شود. او معتقد است که گونه ی آدمی آسیب رسان ترین گونه بر کره ی زمین بوده و هر گونه ی دیگری از انسان سرآمدتر است.
او همچنین خود را یک مدافع حقوق دگرباشان تراجنسیتی می داند و مایل است که توجه مردمان را به حق هر انسان در ایجاد تغییر و تحول در ظاهر خود و همچنین مالکیت بر جسم خویش جلب نماید. او در یکی از مصاحبه های خود گفته بود که تنها نقطه ی اتصالش به زندگی همین ماموریت دگردیسی اوست و هر روز با این امید از خواب بر می خیزد که در این فرآیند تغییر گونه اش گام بلندتری را بردارد.
با عنایت به این اتفاق، من بعنوان یک محقق عرصه ی اخلاق فلسفی این پرسش را از خود می کنم که چرا یک انسان تا بدین حد از گونه ی خود متنفر می شود؟ چرا او این همه رنج را بر جسم و روان خود تحمیل می کند تا فقط اندکی چیزی شود که نیست؟ چرا او از گونه ی زیست شناختی خود اعلام برائت می کند؟
در تاریخ زیاد دیده ایم که افراد مثلا از خانواده و یا ملیت و قومیت خود بریده و هرگونه اتصالی را با آن انکار کنند. هستند انسان هایی همچون خودِ ایوا که گمان می کنند انسان هایی گیرافتاده در تن غریبه ای هستند و لازم است که جسم خود را بر پایه ی هویت و یا جنسیت روانی شان جرح و تعدیل کنند؛ اما مورد ایوا بسیار افراطی به نظر می رسد.
ایوا نمی خواهد که جزئی از گونه ی آدمی باشد. او از انسان ها بریده است. او ظاهر خود را شبیه به یک اژدها کرده است، زیرا که بر این باور است اژدهای ترسناک قصه ها نیز از انسان بهتر است. این رفتار رادیکال ایوا ریشه در خشم فروخورده ای دارد که او از جامعه ی انسانی در دلِ خود حمل می کند. او اینگونه به جهان آدمیان دهن کجی می کند.
او بتوسط والدین خود رها شده است. هیچ کسی بیش از والدین قرار نیست که حامی ما باشند، هنگامیکه مهمترین حامیان پشت ما را خالی می کنند، از سایر آدمیان چه انتظاری می رود؟
ایوا یک فرد تراجنسیتی است. او هویتی را دل خود حمل می کند که با ظاهر جسمانی اش همنوایی ندارد. او یک مرد به دنیا آمده اما خود را یک زن می داند. جامعه ی سنتی و مردسالار تگزاس این تغییر را بر نمی تابد. او همواره احساس می کند که عوضی در دل این جامعه قرار گرفته است. ایوا چند دهه هویت جنسی خود را مخفی کرده است.
او در ظاهر به موفقیت های مالی و اجتماعی نایل آمده است. همه ریچارد را از بابت تحصیلات، شغل، خانواده و بویژه پسربچه ی تپل و دوست داشتنی اش ستایش می کنند. اما او گویا که خواب می بیند. او ریچارد نیست. او ایوا است. او نمی خواهد که پدر باشد، او می خواهد مادری مهربان برای پسربچه ی بانمکش باشد اما این حرف در کت جامعه نمی رود.
همه ی این ناملایماتی که از سمت جامعه به یک فرد دگرباش تراجنسیتی وارد می شود، نهایتا در شکل رادیکالش سبب می شود که ریچارد نه یک ایوا بلکه یک اژدها شود. داستان دگردیسی ایوا داستان انحطاط او نیست تا عده ای ابلهانه قضاوتش کنند. داستان او، داستانِ ذات منحط جامعه ی بشری در طرد گونه گونی ها و دگرگونگی هاست. داستان او داستانِ تبعیض ها و تبری جُستن هاست. پس من می گویم، زنده باد ایوا…
12338 – 12336