تمامی پدیده های جهان فیزیکی پدیده هایی آشوبناک هستند. آشوب (خائوس) ذاتی هر سیستم این-جهانی است. پیشتر در مقاله ی اصل حدود آشوب اشاره کرده بودم که حدود آشوبناکی یک سیستم متناظر است با میزان عدم قطعیت در شرایط اولیه ی اندازه گیری آن سیستم مزبور.
اگر بخواهم که انسان را مورد واکاوی قرار دهیم، در لحظه ی ابتداییِ تلاش برای این واکاوی، فرد مزبور از شرایط اولیه ای (مرتبط با مسئله ی اندازه گیری) برخوردار است که میزان (دِلتا) عدم قطعیت ما در اِشراف به آن شرایط خود را چونان حدود آشوبناکی سیستم وی متجلی می سازد. بعبارت فنی تر دلتای عدم قطعیت در شرایط اولیه تناظر دارد با دِلتای حدود آشوب سیستم وی.
بطور کلی می توان نتیجه گرفت که سیستم انسان برای مطالعه همواره با نوعی آشوبناکی ذاتی همراه است (که البته این آشوبناکی بمجرد تلاش در راستای مطالعه ی انسان از خلال ذهن انسانی هویدا می شود)، پس انسان برای انسان (چه غریبه و چه خودش) پدیده ای آشوبناک است. انسان آشوبناک است و این آشوبناکی ریشه ی همه ی دردها، رنج ها و غم هاست زیرا که انسان نمی داند که در اثر این آشوب از کجا سر در خواهد آورد.
هرچقدر حدود آشوب یک سیستم فراخ تر باشد، کیفیت پیش بینی پذیری آن کمتر است، پس بطور کلی رسالت اخلاق (اخلاقیات) کاهش و تنگ تر کردن حدود آشوب آدمی و دادن کیفیت محاسبه شوندگی به وی است. ما نیازمند اخلاقیات هستیم زیرا که با اخلاقیات، حدود آشوب خود را کاسته و همراستا با این کاهش از درد، رنج و غم وجودی خود نیز می کاهیم.
انسان فطرتا در می یابد که آشوبناکی ذاتی اش تهدیدی برای وضعیت خوشی، آرامش و شادی وی تلقی می شود. پس انسان بشکل تکاملی به رفتارهایی در راستای کاهش حدود ذاتی آشوب وجودی اش مجهز شده است. این رفتارها و سایق ها در عده ای بیش از دیگران بوده و ایشان افرادی هستند که به اختلال شخصیتی OCPD (کمالگرایی) دچار هستند. {نکته: با عنایت به این مسئله اخلاق مداری افراد مبتلا به این اختلال تصادفی نیست.}
اختلال کمالگرایی، تلاشِ ناخودآگاه و جبری در راستای کاستن حدود آشوب هستی فرد است اما متاسفانه همانطور که از اسم آن مشخص است، آن نوعی اختلال شخصیتی است. آن نوعی اختلال است زیرا که این کار را به روش و مکانیسم نادرستی دنبال می کند. کمالگرایی حرکتی ناسازگار در جهت کاهش حدود آشوب است.
کمالگرایِ مرضی تلاش می کند که حدود آشوب هستی انسان را بکاهد اما از آنجاییکه این کار را با روش ناسازگار و نادرستی دنبال می کند، در عوض به این آشوب دامن می زند. کمالگرایی در میان مدت آشوب هستی فرد را به اوج می رساند. با کمالگرایی میزان آشوبناکی سیستم فرد به سمت میزان نهایت (نابودی) میل خواهد کرد.
اما چگونه؟ چگونه آن چیزی که قرار است این آتش را خاموش کند، آن را شعله ورتر می سازد؟ دقیقا مثل باد زدن آتش! گویا این باد زدن قرار است که آتش را متفرق ساخته و بکُشد اما عملا اکسیژن بیشتر بدآن رسانده و آن را شعله ورتر می سازد. مرض کمالگرایی نیز آتش آشوبناکی سیستم را می افزاید. بقول مولوی: از قضا سرکنگبین صفرا فزود، روغن بادام خشکی می نمود.
نوعی اثر تورینگ در این میان مشاهده می شود. استفاده از ترفندهای کمالخواهانه (بشکل بیمارگونه) خلاف غایات این ترفندها به کار می افتد و ما دقیقا (نه نتیجه ای متفاوت) بلکه نتیجه ای عکس می گیریم. کمال واقعی ریشه در نوعی تعادل وجودی دارد و کمالگرایی بیش از هر اقدام دیگری برهم زننده ی این تعادل است.
مقدار زیادی از یک چیز خوب، یک چیز بد است. خوبی از آن حیث خوبی است که متعادل نیز باشد وگرنه خوبی نامتعادل چیزی جز بدی نخواهد بود. ارایه ی یک تمثیل در این باره راهگشا خواهد بود.
بادِ درون بادکنک که با ادبیات علمی چیزی جز جنبش ملکولی ملکول های محبوس شده در میزان هوای داخل بادکنک نیست، حدودی برای خود دارد. این حدود را (بشکل تمثیلی) می توان حدود آشوبناکی پیکره و سیستم بادکنک دانست. با فشار دادن بادکنک از چپ و راست (طرفین) می توان تلاش کرد که از حدود آشوبناکی آن کاست (بادکنک جمع و جور خواهد شد).
اما فشار دادن بی رویه سبب خواهد شد که بادکنک بترکد زیرا کاستن آشوب از چپ و راست سیستم، آشوبناکی آن را در بالا و پایین شدیدا افزایش داده و خروجی این کاستن از آشوب چیزی جز افزودن نهایتی آن (ترکیدن بادکنک) نخواهد بود.
پس کاهش غیراصولی آشوبناکی یک سیستم منتهی به افزایش آشوبناکی آن خواهد شد و کمالگرایی نیز نوعی تلاش غیراصولی برای کاستن آشوب زندگی در وجود آدمی است و از این روست که زندگی یک فرد کمالگرا به درجات بسیار زیادی دچار آشوب و نقصان می شود، دقیقا همچون یک بادکنکِ در شُرُف ترکیدن و حتی ترکیده…
از طرفی غایات متضاد معمولا بر هم منطبق هستند و این یعنی اینکه در محیط یک دایره، نقطه ی آغازین (همان و شاید هم نزدیک به همان) نقطه ی پایانی است. کمالگرایی اگر بغایت دنبال شود چیزی نزدیک به غایتِ نقصان است. بقول مثل انگلیسی (ترجمه به فارسی): تلاش در جهت تحت کنترل درآوردن همه چیز یعنی از تحت کنترل خارج کردن همه چیز.
اکنون سوالی که پیش می آید این است که چگونه می توان از آشوب سیستم بادکنک کاست (ضمن فشار آوردن آن از طرفین) بنحویکه بادکنک دچار نهایت آشوبناکی (ترکیدن) نشود؟ برای این مهم لازم است که اقداماتی اندیشیده شود. لازم است که قسمت ورودی بادکنک (محل فوت کردن درون آن) را باز نموده و اجازه دهیم که ضمن فشردن بادکنک، هوا به آرامی از سمت دیگر خارج شود.
البته این فقط یک مثال است و اصل مطلب مهمتر و پیچیده تر از این حرف و سخن هاست. با این اقدام از حدود آشوبناکی بادکنک می کاهیم و ضمنا آن را نیز منفجر نمی کنیم. صدالبته که خارج کردن تمام بادِ بادکنک نیز جایز نیست زیرا که اینگونه دیگر سیستم بادکنک گم خواهد شد. یک «بادکنکِ بدونِ باد» دیگر بادکنک نیست. این تمثیل به نیکویی تمام نشان می دهد که سیستمِ بدون آشوب نداریم.
بادکنک از آن حیث که بادکنک است همواره لازم است که بادکنک باقی بماند و مادامیکه بادکنک است، بدون باد (بدون حدود آشوب) نخواهد بود مگر اینکه دیگر نخواهیم که بادکنکی در کار باشد. پس انسان از آنجاییکه انسان است همواره آشوبناک بوده و چون آشوبی در کار است، پس «مسئله» بودن یا نبودن آشوب نیست بلکه صرفا حدود این آشوب است که موضوعیت دارد.
تمامی این مقدمات از آنجایی چیده شد که بخواهیم به نتیجه گیری نهایی نوشتار نایل شویم. هدف از این نوشتار تلاش در راستای به دست دادن درمانی برای مرض کمالگرایی است. کمالگرایی اختلالی است که می بایست درمان شود. در صورت درمان نشدن این اختلال شخصیتی، رئوس مثلت تلخ وجود (اضطراب، افسردگی و وسواس) درازای غیرقابل کنترلی پیدا کرده و زندگی فرد به تبع آن از هم می پاشد.
من قبل تر در نوشتار دیگری تلاش کرده بودم که بین مفاهیم نظم خوب و نظم بد افتراق ایجاد کنم. کمالگرایی مثبت آن چیزی است که با مسئله ی نظم خوب سر و کار دارد. نظم خوب یعنی نظمی متعادل و کل نگرانه در هارمونی با سایر جنبه های حیات. در نتیجه نظم بد نیز یعنی نظمی تک بُعدی، جزء نگرانه و بدون هرگونه هارمونی با سایر بخش های وجود. درمان کمالگرایی تلاشی در راستای برقراری نظم مثبت در زندگی و تبدیل شکل منفی نظم به شکل مثبت آن است.
بایستی که «نظم بد» جای خود را به «نظم خوب» بدهد. این کار محقق نخواهد شد جز با تلاش در راستای کاهش حدود آشوب بشکل اصولی و متعادل. این بخش از زندگی احتمالا بر عهده ی جهان بینی فرد باشد. اینکه او رویه هایی اندیشیده و عملی را خلق نموده و بمدد آن ها حدود آشوبناکی خود را بشکل سازگار و پسندیده ای فشرده و تنگ سازد تا از سر فشار کمالگرایی (برای کاهش حدود آشوب بشکل ناسازگار) دچار اضمحلال سیستمی نشود.
سخن آخر اینکه ما فقط و فقط به نظم خوب در زندگی نیاز داریم و نه هر نظمی و این مهم نیز جز با اقتباس رویه های خوب (بِه روش ها) میسر نخواهد شد.
12464 – 12460
مطلب خیلی خوبی بود و اینکه فرمودید : “مقدار زیادی از یک چیز خوب، یک چیز بد است” جمله ی فوق العاده ای بود. ولی سوالی که پیش میاد اینه که چه راه حل هایی برای فروکش کردن این کمال گرایی شدید وجود داره؟
?