سوالی که به ذهن برخی از پژوهندگان فلسفه ی اخلاق خطور می کند، مبحث همذات پنداری با سایر موجودات است. سوسک و عنکبوت موجود هستند و می توان آن ها را جاندارانی بَدَوی نامید. سگ و گربه نیز موجود هستند و می توان آن ها را جاندارانی متکامل قلمداد نمود؛ پستاندارانی که در درخت تکامل حیات از 60 میلیون سال قبل تکامل یافته و به گونه ی ما نزدیک تر هستند.
سوال این است که چرا ما می توانیم با سگ و گربه همذات پنداری کرده اما از همذات پنداری با یک عقرب و یا کرم خاکی عاجزیم. همذات پنداری با سایر جانداران از آنجایی مهم است که می تواند اساسی برای مقوله ی اخلاق زیستی قرار گیرد. من از یافته های زیست شناسی تکاملی برای به دست دادن راه برون رفتی از این موضوع بهره خواهم گرفت.
علت این همذات پنداری ها، نزدیکی های زیست شناختی بین ما و سایر پستانداران است. یک گربه دقیقا همچون ما پستاندار است. دو گوش، دو چشم، یک دهان و چهار دست و پا دارد. در اثر این شباهت ها این خیلی محتمل تر است که ما بتوانیم به درکی از ماهیت گربه رسیده و نهایتا با آن همذات پنداری کنیم.
گربه در مقایسه با عقربی که هشت دست و پا دارد و چشم و گوش و دهانش مشخص نیست بیشتر می تواند محل جلب ترحم ما باشد. از این رو من شباهت های ژنوتیپی و بتبع آن فنوتیپی را اساسی برای مبحث مهم همذات پنداری با سایر جانداران قلمداد می کنم.
با این اوصاف ما احتمالا نتوانیم که با حیات فرازمینی نیز بطرز قابل توجهی همذات پنداری داشته باشیم. این قسم از حیات (در صورت وجود) احتمالا در قالب هایی ریخته شده است که بعلت دور بودن از فرمت های زمینی، در را به روی هر گونه تعلق احساسی – عاطفی می بندند. همانطور که در بالا اشاره شد، نزدیکی ژنتیکی علت این دست احساسات است.
از همین روست که افراد، توانایی همذات پنداری با اعضای خانواده ی خویش را بیش از هر کس دیگری دارا هستند و این بدین علت است که آن ها ژن های مشترک زیادی با یکدیگر دارند. علت ترحمی که بعضا موجودات نسبت به یکدیگر دارند، به اشتباه افتادن غرایز در اثر همین شباهت هاست. وقتی ما می بینیم که یک آهو فرزندان خود را می لیسد و به آن ها شیر می دهد، این شباهت ها فرد را به یاد نزدیکان رویت شده ی خود می اندازد. انسان از سر دیدن این صحنه یاد عزیزان خود می افتد، اینکه آن ها هم بدین ترتیب به فرزندان خود شیر می داده و از آن ها حراست می کرده اند.
یک شکارچی در خاطرات خود نوشته بود: “من هرگز به ماده آهوان جوان که فرزندانی دارند شلیک نمی کنم، زیرا که گمان می کنم که در حال شلیک کردن به جوانی مادر خویش هستم.” در ادامه، تکرار تز مطروحه در این نوشتار را جایز می دانم: علت همذات پنداری ما با سایر جانداران به اشتباه افتادن غرایزمان در اثر شباهت های ژنوتیپی و فنوتیپی فیمابین ما و آن هاست و این مسئله می تواند سنگ بستر اخلاق زیستی قرار گیرد.
شباهت های ژنتیکی یک مفهوم کیفی صرف نیست، بلکه براحتی می توان آن را کمی نمود. اگر نقشه ی ژنتیکی موجودات را ترسیم کرده و بمدد الگوریتم های کامپیوتری میزان قرابت آن ها را با ژنوم انسان بسنجیم، براحتی می توان به عددی در این زمینه نایل آمد. اگر انسان را یک شخص (Person) بنامیم، یک شامپانزه در اثر شباهت بیش از 90 درصدی ژن هایش با آدمی، بیش از 90 درصد دارای کیفیت شخص بودگی (Person-hood) است.
پس بگمان من 90 درصد حقوقی که به انسانِ شخص تعلق می گیرد می بایست که از نظر قانونی برای شامپانزه نیز موضوعیت داشته باشد. این یعنی اینکه همانطور که قانون اجازه ی تست داروهای شیمیایی را بر روی انسان ها (بدون اجازه ی خودشان) نمی دهد، در مورد شامپانزه نیز می بایست در 90 درصد موارد جلوی این قسم تحقیقات گرفته شود. قطعا “درصد شخص بودگیِ” یک عنکبوت عدد بسیار بسیار پایینی است.
ما در ملاحظات روزمره ی خود دسترسی به ژنوم موجودات نداریم اما در این باره مسئله ی شباهت های کیفیِ ظاهری شاقول مناسبی خواهد بود. اگر کسی تصادفا سنجاب بارداری را بکشد، احتمال اینکه موقتا افسرده شود زیاد است اما کمتر کسی از کشتن تصادفی یک کرم خاکی دچار تالمات روحی گردد. این مسئله نشان می دهد که همذات پنداری های ما با سایر موجودات، بنوعی ریشه در میزان شخص بودگی آن ها در اثر شباهت هایشان با خودمان دارد.
با سلام
در عجبم که مردم این روزگار چه برداشتی از همذات پنداری دارند که به کشتار وحشیانه یکدیگر افتخار میکنند. از آن جنایات فیلم میگیرند و به تمام دنیا نشان میدهند؟
فرقی بین جانیان داعش و نظامیان کشورهای قدرتمند نیست. همه شان میدانند چه جنایاتی مرتکب میشوند.
همذات پنداری اینها کجا رفته؟
آیا اینطور نیست که برای خودشون هم ارزش و احترام و عاطفه قائل نیستن؟
اگر نیستن چطور بعضی از این جانی ها خانواده دارن و آنها را دوست میدارن؟
؟؟؟؟؟؟