کوچکترین واحد حرکتی قابل ادراک برای نوع بشر با این سابقه ی شناختی و تکاملی “یک واحد زمان” در نظر گرفته شده و آن را “کوانتوم حرکت آدمی” و یا “یک کوانتوم حرکتی” می نامیم {نکته: یک کوانتوم حرکتی = یک واحد زمان = کوچکترین حرکت قابل احساس و ادراک برای انسان با توجه به پیشینه ی تکاملی آدمی}.
از اینرو اشاره به نکته ی زیر الزامی است: در یک کوانتوم حرکتی (کوانتوم حرکت آدمی) این پیش فرض نهفته است که آدمی عملا در چنین کوانتومی، حداکثر توانایی انجام یک عمل را دارد. پس دانش اخلاق ملاک بررسی خود را صرفا در هر کوانتوم برای یک حرکت در نظر می گیرد. زیرا هستی زندگی محور چیزی جز رشته ای از کوانتوم های حرکت آدمی نخواهد بود.
علت فروکاهش مفهوم زمان به مفهوم حرکت {نکته: زمان را میتوان به حرکت فروکاهش داد. زمان عملا ما به ازای ذهنی کوچکترین حرکت قابل احساس و ادراک برای انسان است}، رسیدن به کنه پدیدار اخلاقی است و همچنین اینکه عملا میتوان مفهوم زمان را به مفهوم حرکت فروکاهش داد.
پس در هر کوانتوم حرکت آدمی عملا یک حرکت مستقل ارادی صورت می گیرد که در روابط بنیادین، واحد زمان، متناظر آن است (یعنی حداقل زمان قابل احساس و ادراک برای انسان). به بیان دیگر چون در یک کوانتوم حرکت آدمی صرفا و صرفا یک حرکت ارادی انجام می پذیرد، بررسی عقلایی و اخلاقی آن ممکن خواهد بود.
در ارتباط با مباحث قبلی ذکر این مطلب اجباریست. از آنجاییکه انسان بیشتر بصورت ناخودآگاه زندگی می کند {نکته: روابط بنیادین قایل به درصد بالای 80 برای زندگی ناخودآگاه انسان مبتنی بر قانون 20 – 80 است. البته خالی از لطف نیست که اشاره شود برای محاسبه ی دقیق چنین سهمی، انجام آزمایشات دقیق الزامی است و قطعا این رقم در افراد مختلف، متفاوت خواهد بود. تفاوت های بیولوژیکی که ماحصل بیان ژن های ژنوم های مختلف انسانی است، صفات مختلفی را بوجود خواهد آورد ولی میانگین این درصد به رقم تئوریک فوق نزدیک خواهد بود}، بیش از آنکه برای انجام عملی تعقل کند آن را بشکل غیرارادی و خود به خود انجام می دهد.
از اینرو رسالت دانش اخلاق تحلیل ماهیت اخلاقی قبل از انجام عمل نیست و هدف آن تحلیل اخلاقی بودن و یا نبودن عمل مربوطه پس از انجام گرفتن آن است (حل یک معادله قبل از اینکه معادله ای داشته باشیم، امکان پذیر نیست). نسبیت روابط بنیادین (و نه سلیقه ای بودن آن) در حوزه ی اخلاقی حاکم است و برای رسیدن به تحلیلی صحیح، در نظر گرفتن تمامی پارامترها و مجهولات معادلات اخلاقی پس از انجام عمل مربوطه، لازم است.
بطور کلی می توان نتیجه گرفت که مبتنی بر آرای فلاسفه ی اگزیستانسیالیست، زندگی انسان را نمی توان همچون ایده آلیست ها محدود به چارچوب های انتزاعی کرد و انتظار داشت که فقط طبق آن ها عمل نمود {نکته: تقدم وجود بر ماهیت}. زندگی شاید در فاز غیرماده (ذهن) قابلیت عملی شدن مبتنی بر چارچوب های انتزاعی را داشته باشد ولی در فاز عینیِ آن تا حد زیادی خارج از چارچوب های انتزاعی ما عمل کرده و همواره احتمال وقوع چیزی خارج از تحلیل های ما و بصورت قهریه (فورس ماژور) محتمل است.
با این تفاصیل، دانش اخلاق در وهله ی اول به تبیین مدلی برای تحلیل و تشخیص اخلاقیت و نااخلاقیت اعمال انسان در یک کوانتوم حرکتی پرداخته و سپس در شکل عملی آن به تحلیل اعمال واقعی انجام گرفته، خواهد پرداخت.
همانطور که قبلا اشاره شد، هیچ عمل غیرارادی نه اخلاقی است و نه غیراخلاقی. بطور کلی تنها عاملی که بتوسط آن می توان اخلاقی بودن اعمال آدمی را مورد بررسی قرار داد، مفهوم اراده است. در این بخش همچنین به ارتباط مابین مفهوم کوانتوم حرکت آدمی و مقوله ی اراده می پردازیم. محاسبه ی معادل زمانی {نکته: زمان مفهومی شناختی است که با توجه به حداکثر سرعت کائنات که همان سرعت نور است، می توان آن را مفهوم سازی کرد و بتوسط آن به شاخصی برای شمارش حرکات هستی دست یافت} آن، کاری عبث است.
اگرچه انسان از نظر تکاملی به یک شکل تکامل یافته و قاعدتا درک آن از مفهوم زمان (برای محاسبه ی کوانتوم حرکت آدمی) می بایست یکسان باشد ولی از آنجاییکه تمامی ادراکات آدمی در سطح ذهن انجام گرفته و این سطح (لایه) خود، مظروف لایه ی روان است، تمامی ادراکات بشر از مقوله ی زمان در تک تک افراد ماهیتی انحصاری خواهد داشت.
همانند اعداد می بایست برای کوانتوم حرکت آدمی به ارایه ی عددی برای شمارش آن ها بپردازیم، بعنوان مثال کوانتوم شماره ی 1، 2 و… در روابط بنیادین بجهت استاندارسازی معادل زمانی چنین کوانتومی، از یک ثانیه (A Second) استفاده می کنیم. در هر کوانتوم صرفا و صرفا یک عمل ارادی قابل انجام است.
بطور کلی در روابط بنیادین قایل به وجود عمل نبوده و فقط از مفهوم اراده استفاده می شود. در فلسفه ی روابط بنیادین، اراده هم ارز با عمل می باشد. در هر کوانتوم قاعدتا با در نظر گرفتن حد (میزان) دقت می توان بوجود بیشمار عمل غیرارادی پی برد. اما در هر کوانتوم حداکثر یک عمل ارادی موجودیت پیدا می کند. کوانتوم حرکت آدمی، ظرفی مکانی است که در آن یک عمل (تغییری در فاز ماده) توانایی شکل گیری دارد.
بطور کلی تغییر (حرکت) در ظرف مکانی هستی رخ می دهد {نکته: البته این مفهوم صرفا در ارتباط با اعمال انسانی است و مقوله ی کوانتوم حرکتی برای سایر موجودیت ها مثلا حیوانات و یا اجرام و اشیاء کاری مهمل است}.
اگر تعداد کوانتوم های حرکتی یک فرد در طول زندگی ایشان را n در نظر بگیریم، حداکثر عمل ارادی که بتوسط این فرد در تمام طول زندگی ایشان می تواند انجام بگیرد، n خواهد بود. ازآنجاییکه انسان بیشتر بشکل غیرارادی زندگی می کند، قاعدتا این عدد کوچکتر از n می باشد.
یک کوانتوم حرکتی = حداکثر یک عمل ارادی + بیشمار عمل غیرارادی
یک کوانتوم حرکتی = فقط اعمال غیرارادی
همانطور که در قبل باتوجه به نقش های اساسی لایه های ذهن و روان اشاره شد، به تبیین این حقیقت می پردازیم که تحلیل یک کوانتوم حرکتی در ذهن صورت می گیرد و از آنجا که “ذهن آدمی پایه و اساس ادراک شفاف و ملموس او از جهان اطرافش خواهد بود” این تحلیل در ذهن خواهد بود، اما با توجه به اینکه درک فرد از کوانتوم حرکتی خویش یک مقوله ی تکوینی و شناختی است، چنین شناختی در سطح روان شکل خواهد گرفت.
روان آدمی در بدو درک از خویشتن (پس از تولد) همانند کاغذی سفید، تهی از هرگونه تصور و انگاره ایست، از اینرو اندیشه ها و تصورات انسانی از مسایل پیرامونش حاصل تجربه های اوست. به همین ترتیب کودک از دوران اولیه ی زندگی خود درکی نخواهد داشت زیرا استدلال های ذهنی فرد می بایست مظروف روان وی باشد و چون روان کودک از هرگونه نقشی تهی است، درکی صورت نپذیرفته و کودک درکی از سالهای تهی بودن روان خود ندارد.
هرچه درک ها در لایه ی روان ته نشین شوند، درک فرد که بتوسط تحلیل های ذهنی صورت می پذیرد، بهتر خواهد بود. پس درک فرد از کوانتوم حرکتی، مقوله ای وابسته به ذهن و همچنین روان-محور می باشد. تقریبا برای تمامی انسان ها به یاد آوردن سال های اولیه پس از تولد غیرممکن است. این عدم یادآوری به معنای بیش از حد دور بودن آن سالها نیست، بلکه به این علت است که در آن برهه از زندگی تصدیق ها و تصورات لازم در روان کودک انباشته نشده که کودک بتواند بتوسط آن ها درکی از زندگی داشته باشد.
با درنظر گرفتن این مطلب می توان نتیجه گرفت که عملا تفسیرهای همگی ما از دنیایی که در آن زندگی می کنیم متاثر از تجربیات و انگاشت های قبلی ماست.
برخی از فلاسفه ی ذهنی گرا (Subjectivism) اشکال می کنند که بندهای اخلاقی همگی زاییده ی خودِ آدمی و قراردادی هستند و هیچ ارزشی به خودی خود موجود نمی باشد. البته این حرف قاعدتا می تواند در رابطه با یک سری از ارزش های زندگی انسان ها مثلا نحوه ی صحبت کردن، لباس پوشیدن و غیره صحیح باشد ولی در مورد خیلی از چیزها این طور نیست.
هیچ انسانی بالفطره دوست ندارد که قربانی خشونت شود، مورد تعرض و یا بی عدالتی قرار بگیرد و یا قربانی دروغگویی دیگران شود. این ها همگی ایجاب می کنند که این فرد از انجام اعمال فوق در حق دیگران سر باز زند، از اینرو با استناد بر این مطلب میتوان از ذهنی بودن مطلق و محض دانش اخلاق ایراد گرفت. نکته ای که مطرح کردن آن ضروری است، این است که مفهوم دانش، خود مفهومی ذهنی است.
فیزیک کجاست؟ آیا علم فیزیک در درون کتاب هاست؟ آیا در دانشگاه هاست؟ و آیا در ذهن ماست؟ قطعا با یک بررسی دقیق می توان نتیجه گرفت که کلا مقوله ای به نام دانش در هستی موجود نیست. دانش، اُبژه ای ذهنی است. انسان برای شناخت ماده ی هستی به ایجاد زبان مشترکی (گفتمان) اقدام می کند که این گفتمان (مجموعه ای از فرضیات هم پیوند) به زایش دانش در ذهن آدمی می انجامد.
هم ارزی این گفتمان ها با رفتارهای عینی فاز ماده نیز خود موید منطقی بودن هستی است. پس دانش اخلاق نیز بعنوان یک مفهوم ذهنی در راستای ایجاد گفتمانی برای پی بردن به آن چیزهایی است که انسان بخاطر انسان بودن از قربانی آن ها شدن، سر باز می زند. اخلاق بدین سان زاییده می شود، رشد می کند و به بلوغ می رسد.
در این حوزه توجه داشتن به این اصل که آیا ماهیتی قبل از وجود ما طبق نظر ایده آلیست ها موجود است و یا خیر و یا اینکه تقدم وجود بر ماهیت می بایست مطرح گردد (طبق نظر اگزیستانسیالیست ها) از اهمیت بسزایی برخوردار است.
روابط بنیادین پاسخ این پرسش را به این شکل می دهد. بحث از تقدم و تاخر یعنی در نظر داشتن مفهومی به اسم زمان در مخیله ی خود بعنوان یک پیش فرض بدیهی و مسلم. قاعدتا چون مقوله ی زمان بحثی ادراکی است، نمی توان در هستی از چیزی به اسم تقدم ماهیت بر وجود و یا بالعکس آن صحبتی به میان آورد.
روابط بنیادین قایل به “اصل همزمانی وجود و ماهیت (علت)” است و این بدان معناست که ماهیت انسان همزمان با وجود آن شکل می گیرد و هیچ کدام از این دو مفهوم بدون یکدیگر معنایی ندارند. بعبارت دیگر بحث از “ماهیتِ-بدون-وجود” و یا “وجودِ-بدون-ماهیت” کاری غیرعُقَلایی است و می بایست قایل به همزمانی این دو مفهوم بود.
انسان در همان لحظه که شکل می گیرد ماهیتی دارد و این ماهیت همانا عمل به الزامات وجودی خویشتن است که بمدد موجودیت یافتن برای وی الزامی است. وجود یافتن یعنی جزیی از کل بودن و ماهیت داشتن یعنی تبلور خصایل این کل و این دو مهم توامان با یکدیگر معنا دارند.
تمامی اخلاق روابط بنیادین سعی در شناخت خصایل چنین ماهیت وجودی و وجود ذی ماهیتی برای موجودیتی بنام انسان است.
تاریخ نگارش: خرداد 89
“ولی در فاز عینیِ آن تا حد زیادی خارج از چارچوب های انتزاعی ما عمل کرده و همواره احتمال وقوع چیزی خارج از تحلیل های ما و بصورت قهریه (فورس ماژور) محتمل است”;
در باب مسئولیت مدنی نیز یکی از نکاتی که همواره محل توجه من است،بحث قوای قاهره و ایجاب اضطرار و نگرش حقوقدانان به این مقوله میباشد.بحثی که به زایش اختلافات عرضی در “اتلاف،تسبیب و اضطرار” میگردد.
بر این نوشتار نکات اخلاقی-حقوقی قابل بحثی مستقر شده و امید که این نوشتار را از وجوهاتی عدید به گفتگو بنشینیم.
با سپاس