در فصول قبل، توضیحاتی در رابطه با ذهن ارایه شد. بطور کلی ذهن لایه ای از لایه های بنیادین وجود آدمی است که در آن تمامی تحلیل های منطقی و عُقلاییِ وجود صورت می پذیرد. با یک نگرش تحصل گرایانه (Positivistic) قاعدتا این نتیجه حاصل می گردد که محل چنین تحلیل هایی در سطح مغز بوده و بصورت مادی قابل تبیین است.
نکته ای که در اینجا بیان آن حایز اهمیت بسزایی است، این است که در یک تبیین مادی، حرکت کثرت گرایانه نهایتا اجازه ی جمع بندی مطالب را نداده و سرآخر با مجموعه ی بسیار گسترده ای از تحلیل ها مواجه خواهیم بود که هر یک به نوبه ی خود به شاخه های گسترده ی دیگری تقسیم شده و نهایتا اجازه ی تحلیلی کل نگرانه (مجموعه ای) را به آدمی نمی دهد. از اینرو در دانش فلسفه (بخش فلسفه ی ذهن) با درک این نکته ی مهم، به ارایه ی نظریاتی دانش محور در حوزه ی ماهیت ذهن و کارکرد آن در آدمی می پردازیم.
گام اول در توضیح ذهن، اثبات آن است. پس برای اینکه بتوانیم ذهن را توضیح دهیم، باید آن را اثبات کنیم. حال پرسشی که مطرح می گردد این است که ما می بایست چه چیزی را اثبات کنیم، پس این قضیه دوباره ما را به نقطه ی آغازین ارجاع می دهد.
بطور کلی میتوان نتیجه گرفت که برای اثبات هر چیزی، اول می بایست آن را تعریف نمود. بدون تعریف چیزی، اثبات آن بی معنی بنظر می آید. اگر نتوانیم چیزی را تعریف کنیم، قاعدتا اثبات آن نیز غیرممکن است. حتی یک تعریف خوب می تواند ما را بی نیاز از اثبات کند یعنی اینکه گاهی تعریف آنچنان دقیق و بی عیب و نقص مطرح می گردد که اثبات آن بشکل تلویحی در خودِ تعریف مستتر است؛ از اینرو سعی در تعریف مقوله ی ذهن می کنیم.
ذهن جایگاهی در وجود است که ماهیت مادی نداشته و سطحی بالاتر از سطح ماده است و از جنس رابطه بوده که بالذات مفهومی غیرمادی است و جایگاه تحلیل های منطقی و عقلایی وجود است که قابلیت درک بلاواسطه ی تمامی جایگاه های دیگر وجود بغیر از ….. را دارا می باشد. این تعریف، تعریفی با ادبیات روابط بنیادین است. قاعدتا بجای جایگاه بهتر است از لغتِ لایه استفاده کنیم.
در زمینه ی مقولات روش شناختی روابط بنیادین، اشاره به این مطلب مهم است که در حوزه ی دانش و ارایه ی تعاریف، روش مستعمل، روش قیاسی است. این بدان معناست که برای آغاز فهم یک مطلب، ابتداً می بایست به ارایه ی تعاریفی سطحی بسنده کنیم تا بتوانیم به مطلب موردنظر ورود کنیم. پس از ورود به مطلب موردنظر، حال نوبت عمیق تر کردن تعاریف بعدی است. گاهی پیش می آید که در لایه های عمیق یک مطلب، تعاریف سطحی، دیگر غلط بنظر می آیند ولی باید این مطلب را مد نظر داشت که بدون پذیرش آن تعاریف اولیه ی کم دقت، نایل شدن به این سطح از عمق و ژرفا در دانش موردنظر غیرممکن می بود.
با در نظر گرفتم موارد فوق، بدین نتیجه می رسیم که در ابتدای هر فصل تعارف ارایه شده همگی سطحی هستند ولی در طول ارایه ی مطلب، تعاریف عمیق شده و اگر کسی تعاریف دقیق را با تعاریف سطحی اولیه مقایسه نماید شاید به وجود تناقضاتی پی ببرد، اما همانطور که گفته شد، بدون تعاریف سطحی اولیه که از درصد دقت پایینی برخوردار هستند، نیل به تعاریف دقیق و عمقی بعدی محال ممکن خواهد بود.
پس از این مقدمه ی نه چندان طولانی به این نتیجه گیری کلی می رسیم که هدف از دانش، ساده کردن الگوهای پیچیده ی طبیعی پیرامون ماست تا بتوان با فهم مکانیسم و یا اصطلاحا ساز و کار عملکردی آن ها و شبیه سازی شان، بشکل مطلوبی از آنها بهره گرفت و بتوان استفاده ی بهتری از امکانات موجود در هستی برد.
مخلص کلام اینکه ارایه ی الگوهای دانش محور بجهت فهم هستی بدین معنا نیست که المان های مورد استفاده قرار گرفته در مدل دارای ما به ازای بیرونی و واقعی هستند بلکه همانند خط اِستوا و یا مدار سیارات همگی مفاهیم انتزاعی بجهت ارایه ی فهم بهتری از هستی ما هستند که اگرچه بخودی خود و بشکل مادی موجودیتی ندارند اما اثر غیرمادی آن ها همواره در ذهن انسان درک شده و ذهن گریزی از ابداع آن ها ندارد.
* تفکر) پس از ارایه ی تعریفی مختصر و ساده از مقوله ی ذهن و ….. آن در سطرهای قبلی، حال نوبت آن است که به تعریف تفکر و انواع آن بپردازیم. هرگونه فعالیت ذهنی را تفکر و هرگونه ماحصل این گونه فعالیت هایی را فکر می نامیم. مقوله ی تفکر یک فعالیت ذهنی است. در روابط بنیادین قایل به جدایی ماهوی دو سطح ذهن و روان هستیم. هرگونه تفکری مظروفِ ظرف روان آدمی است. مثال زیر می تواند به درک بهتر این مطلب کمک کند. در حوزه ی فرآیندها، شکل و رویه ی شماتیک ذیل بسیار معروف است:
Input → Process → Output
یعنی ورودی های یک فرآیند، پس از اعمال فرآیند مربوطه بر آن ها به خروجی های آن فرآیند تبدیل می شوند.
در حوزه ی ارتباطات ذهن و روان آدمی می توان به ارایه ی چنین مدلی پرداخت. ورودی ها همگی از تجربیات قبلی آدمی (در مورد تفکرات محض) شکل می گیرند و فرآیند همان فعالیت های ذهن است که همگی چکیده ی هستی مادی هستند. چکیده و عصاره ی چنین هستی منطقی ای، یک لایه ی منطقی خواهد بود. خروجی ها هم افکار هستند که همگی دوباره در سطح روان ذخیره می گردند و می توانند در تفکرات بعدی مورد استفاده قرار بگیرند.
تمامی تفکرات آدمی مظروفِ ظرفِ روان وی است. بدون لایه ی روان، تفکر شکل نمی پذیرد. البته در برخی از تفکرات، ورودی ها از سطح جسم هستند که بتوسط حواس پنجگانه به مغز رفته و تحلیل می شوند. اینگونه تفکرات بیشتر جزء فعالیت های مغز آدمی بشمار آمده و کمتر وجاهت تفکر را دارا هستند.
اولین تفکرات آدمی چگونه شکل می گیرند؟ این سوال مهمی است که پاسخ به آن نیز مهم است. هنگامیکه کودکی زاده می شود، از آنجا که مغز او بخشی از ماده ی هستی است، رسالت خود را بشکل خودکار از ابتدا آغاز می کند. حواس وی در راستای عملکرد خود ذهن او را بجهت تحلیل به کار می اندازند. ذهن بصورت بلاواسطه از قوانین منطقی هستی تبعیت می کند.
تحلیل ها همگی در ذهن انجام گرفته پس لاجرم تحلیل هایی منطقی هستند. تحلیل هایی از این دست که این از آن بزرگتر و یا کوچکتر است. این به من احساس خوبی می دهد و یا اینکه نه نمی دهد. هرچند کودک نتواند بزرگی، کوچکی و یا سایر موارد را نامگذاری کند و بنامد ولی آن ها را درک می کند و بعدها یاد می گیرد که چگونه آن ها را بنامد.
خروجی های فرآیند تفکر، فکرها هستند که پس از شکل گیری در لایه ی روان بتوسط انتقال رفت و برگشتی لایه های اولیه بصورت مفاهیم ذخیره می گردند. فهم کودک از شرایط بعدی زندگی، خود بتوسط تحلیل هایی که در لایه ی ذهن که مظروفِ ظرف روان وی است، انجام می پذیرد. این بدان معناست که کودک بتوسط ذخیره های فهمی قبلی خود به درکی از شرایط جدید می رسد.
*هرمنوتیک) تمامی فهم های آدمی از هر موقعیت جدید، برآیند تمامی فهم های گذشته ی وی در رابطه با آن موقعیت و این لحظه ی خاص است. به مثالی در این باره توجه کنید:
فرض کنید کسی از کشور ایران به کشور عربستان برای اولین بار مسافرت کند. در این سفر او با خانواده ای عرب بر سر یک سفره مهمان شده و غذا بخورد. اگر این فرد ملاحظه کند که یکی از اعضای خانواده ی عرب (مثلا) نان را به سمت فرد دیگری پرتاب کند، او گمان خواهد کرد که آن فرد، قصد بی احترامی داشته، چون با توجه به پیشینه ی فهمی بومی خود (شرایط ایران) این کار را نشانه ی بی احترامی می داند اما عملا قصد فرد (عرب) فوق چیزی جز احترام به خویشاوند خود نبوده است، زیرا در کشور عربستان رسم بر این است که برای احترام، اقلام درخواستی را سر سفره هر چه محکمتر به دست یکدیگر بدهند و در صورتیکه این کار را بشکل آهسته ای به انجام رسانند تاویل آن این است که احترامی برای هم قایل نیستند.
از مثال بالا به روشنی در می یابیم که تمامی فهم های ما بشکلی زنجیروار متصل به فهم های قبلی ما هستند و چون فعالیت تفکر مظروفِ روان ماست (که از فهم های پیشین ما انباشت شده است) نقش لایه ی روان از اهمیت بسزایی برخوردار خواهد بود. انباشت فهم ها در لایه ی روان از مدل LIFO – Last In, First Out تبعیت می کند {نکته: چون آدمی مجهز به 5 حس جسمانی است، از این نظر فهم های انباشت شده در سطح روان؛ همگی بتوسط 5 واحد تشکیل دهنده ذخیره گشته و بتوسط آن ها بی نهایت فهم ایجاد می گردد}.
یعنی انباشت های آخر در تفکرات بعدی بیشتر مورد استفاده قرار می گیرند. پس یعنی فهم هایی که آخر ذخیره گشته اند در تفکرات بعدی بیشتر مورد استفاده قرار خواهند گرفت و هر چقدر فهمی در فاصله ی دورتری ذخیره گشته باشد، امکان استفاده ی آن کمتر خواهد بود.
تاریخ نگارش: خرداد ۸۹