در زندگی بعضا از چیزهایی دوری کرده که در ته وجودمان نسبت به آن ها تعلق و ارادت خاصی احساس می کنیم. می شود که چیزی را دوست داشت اما از انجام آن خودداری کرد. آدمی در نزد خود هزاران دلیل و برهان دست و پا می کند تا از انجام عملی خودداری کند.
گاهی که این خودداری ها به سرکوب و سپس عقده قلب می شوند، حال روانی آدمی بد می شود. در آن احوال، چیزی را که فرد بسیار می کوبد و در ظاهر نسبت به آن احساس خوبی ندارد؛ عملا همان چیزی است که بیش از هر چیز دیگری طالب آن است اما یا بدآن نرسیده، یا خیری از آن ندیده و یا اینکه سرخورده شده است.
خودداری های ما در زندگی از انواع و اقسام گوناگونی هستند:
گاهی اوقات علت خودداری یک عقده است. مثلا می دانیم که چیزی را خیلی خواهان هستیم اما بخاطر ملاحظات سیاسی – اجتماعی مان نمی توانم به آن برسیم، از این رو اگرچه علت اصلی خودداری در فاز اول تحلیل سیاسی – اجتماعی است اما در طولانی مدت یک گره ی ناگشوده است، گره ای که دیگر شاید امیدی به گشودن آن نباشد!
گاهی اوقات خودداری از سر تنبلی است.
گاهی اوقات از سر ترس؛
برخی مواقع از سر افسردگی و نیز خیلی چیزهای دیگر…
از بزرگی نقل است که در اواخر عمر ادعا نموده که اگر دوباره قرار می بود که از نو زندگی کند، چیزهای بسیاری را که از انجامشان خودداری نموده، به انجام می رسانده است.
این اگرچه پندی بزرگ در دل خود دارد اما همیشه صحیح نیست. اگر گمان می کنیم که کاری به ضرر ماست و انجامش نمی دهیم، در صورت انجام، ولو با نتایج درخشان، همچنان غصه دار خواهیم بود و این ریشه در ساز و کار روانی آدمی دارد.