زندگی سخت است. این یک قضاوت حاصله از برهمکنش فعلی هورمون های مغزی من نیست. این یک واقعیت غیرقابل انکار است و من می خواهم که دوباره آن را تکرار کنم: زندگی سخت است.
شاید نتوان هیچ کاری در رابطه با تغییر ماهیت این سخت بودگی به انجام رساند اما در حداقل ترین شکل ممکن می توان که آن را پذیرفت و تلاش کرد که در کوتاه مدت آن را به قدری کاهش داد. این کاهش موقتی است و نهایتا وضعیت سخت هستی را برای ما دگرگون نمی کند اما کمترین سهمی که دارد همان تغییر برهمکنش لحظه ای هورمون های مغز ماست تا لحظاتی این جهان را آسوده ارزیابی کنیم.
این آسودگی توهم است اما همین توهم هم کافی است. تَوهم آسودگی در زندگی است که ما را آرام می کند تا بتوانیم دوباره برای این سختی فراگیر آماده شویم.
با انجام یک سری از کوچکترین کارهای ممکن می توان از این بدبختیِ فراگیر کاست: وقتی به کسی کمکی می کنیم، هنگامیکه به دیگران لبخند می زنیم، به آن ها امید می دهیم، برایشان وقت می گذاریم، به ایشان نشان می دهیم که ارزشمندند، ما در کنارشان هستیم، حاضریم که برایشان جانفشانی کنیم و آنچه را که خود نداریم برای آن ها فراهم کنیم؛ آن هنگام است که از این سختی جامع در حق همگان کاسته ایم.
این واقعیت دارد که سختی حیات ما کاسته نخواهد شد جز با کاسته شدنش از حیات سایرین…
احسنت به این وسعت افکار و چشم انداز…مرحبا