خیلی ها می گویند که “این دنیا دار مکافات است”. این یکی از آن جمله های حکمت آموزی است که اساسی متافیزیکی دارد. تمامی این دست جمله ها در نهاد خود با نوعی باور توامان هستند، باوری که شاید هرگز نتوان آن را بشکل موجهی توجیه ساخت. یک باور توجیه نشده، یک حقیقت نیست؛ اما شاید بتوان آن را “کاندیدای حقیقت” نامگذاری کرد.
فرهنگ مکتوب و شفاهی مردمان تمامی سرزمین ها پُر است از این کاندیداهای حقیقت. گفته هایی که اگرچه نمی توان به روش محکمه پسندی اثباتشان کرد اما عمیقا درست جلوه می کنند. علت این مسئله مشخص است. این جملات بنوعی از روان آدمی می جوشند و چون جهان عاری از روان است، شاید بشکل علمی به خورد جهان نروند اما برای خود ما آدمیان که موجوداتی روانمند هستیم، اغواگر بنظر می رسند.
مشخصا جمله ی آغازین این نوشتار را در نظر آورید. آنکس که در حق دیگران بدی می کند، خود را در جایگاهی نزد ایشان قرار می دهد که آنان خواهان عقوبت وی باشند. هرگونه اتفاق ناخوشایندی که برای فرد خاطی رخ دهد، همگان آن اتفاق را به عقوبت معوقه نسبت می دهند و این مشاهده را دلیلی بر اثبات ادعای خود بر می شمرند و از آنجاییکه جهان حقیقتا درنده و بلعنده ی همه ی فرزندان خود است، این گزاره گویا برای همگان صدق می کند و جهان همچنان در نزد مردمان چونان دارِ مکافات بشکلی همیشگی تلقی خواهد شد.
این ها از آن قسم باورهایی هستند که صحتشان در گرو پذیرششان است. به عبارت فنی تر، این ها تا آنجایی صحیح هستند که ما بخواهیم صحیح باشند. برای آنانی که به این کاندیداهای حقیقت باور حقانی دارند، این شبه-حقایق، حقانی و صحیح خواهند بود و نهایتا اینکه پذیرش یک ادعا چونان حقیقت، برای پذیرنده ی ماجرا، ادعای مزبور را به حقیقت مبدل ساخته و سپس هر رخدادی، شاهدی بر آن مدعا قلمداد خواهد شد…
{البته، اعتقادات ما تا جایی محترم اند که هولناک نباشند.}
به زیبایی تام،این مسئله از مقوله ی “تفسیر تقدیر گرايانه”منفک و در استدلالی منطقی،عرضه شده است.