مهمترین مسایلی که در طولانی مدت اسباب رنج و غم آدمی را فراهم می آورند، آن رویدادهایی هستند که در آن ها به اصول مسلم و بدیهی خود خیانت کرده و پای را از خط قرمزهای خویش فراتر نهاده ایم و این یعنی پایبند نماندن به رویه های اولی زندگی که با تمام پوست، گوشت و استخوان خود به آن ها باور داشته و در صحتشان کمترین شک و تردیدی نداریم.
پس چه می شود که با علم به درستی این الگوریتم ها، آن ها را در برهه های از زندگی عامدانه زیر پا گذاشته و راهی را می رویم که از آغاز به دردسرهای پایانی آن واقف هستیم؟! من پاسخ این دست تخطی ها را می دانم و آن را بارها به بوته ی آزمایش گذاشته و مطمئن گشته ام که علت همان است و دیگر هیچ… “عدم خویشتن باوری!”
وقتی فرد اعتماد خود را به خویشتن از دست می دهد و خود را مهمترین دارایی خود نمی داند، آن هنگام است که در صحت تمامی الگوریتم های رفتاری خود شک می کند و فریب دنیای اطراف و انسان های پوشالی آن را می خورد و قصد می کند که به قیمت قربانی نمودن خویش لحظاتی هر چند کوتاه از مواهب واهی این جهان غیرخودی برخوردار گردد، ولی خیلی زود ملتفت خواهد شد که هر زمان به چیزی جدای از خود رجعت نمود، نتیجه ای جز شکست متوجه وی نخواهد بود…
شاید برخی مرا متهم به زندگی ماشینی و تبعیت از اخلاق ماشین مأبانه کنند اما من با تکیه بر همین اصلِ خویشتن باوری به خطوط قرمز خود پایبند بوده و اعلام می کنم که وقتی در رابطه با مسایل اولی زندگی به رویه ای رسیدیم می بایست به اخلاق الگوریتمی پایبند مانده و بدون هرگونه ترسی از آن تبعیت نماییم که در غیر آنصورت خودِ ارزشمند را به قیمت مفتِ دیگری خواهیم باخت…