وقتی آزادی های اخلاقی دیگر آدمیان را صرفا از این جهت که ما بر آن ها اُتوریته داریم، محدود می کنیم؛ شرایطی را رقم زده ایم که در طولانی مدت، محرومان آن مسئله، بیشتر درگیر آن کاری شوند که مطلوب ما نیست. بطور مثال، اگر پدری به گفتگوهای تلفنی فرزندش حساسیت بی مورد نشان دهد، شرایطی را رقم می زند که فرزند مزبور نیز به این مسئله حساس شود.
اگر او هر زمان که مشغول گفتگوی تلفنی است، از طرف پدر به طرق مستقیم و غیرمستقیم شماتت شود، هرگز نخواهد توانست بشکل مطلوب از نیاز روانی اش دال بر گفتگوی سالم با دوستان خویش پالایش شود. این عدم پالایش صحیح در طولانی مدت رقم زننده ی حالاتی وسواسی مرتبط با امر گفتگوی تلفنی می گردد.
او در گذر زمان در رابطه با این عمل دچار گره خواهد شد. تماس تلفنیِ بی دغدغه برای او عقده خواهد شد و همه ی این ها، راه را برای فروافتادن افراطی وی در این عمل هموار خواهند ساخت. فرزند بینوا همواره به دنبال فرصتی برای تماس خواهد نشست. اگر پدرش نباشد، شاید برای انتقام گرفتن و پیدا کردن حس خوب، خیلی خیلی بیشتر از نیاز خود با تلفن صحبت کند، حتی اگر برای این مسئله لازم ببیند که تماس های تلفنی ناسالم داشته و با غریبه های بالقوه خطرناک نیز وارد گفتگو شود.
هر گاه که تلفن را می بیند، وسوسه می شود که بخواهد تماس بگیرد و خیلی چیزهای دیگر که اثبات می کنند فکر و ذهن وی خیلی خیلی زیاد مسموم تلفن شده است و کسی این سم را نپراکنده جز پدر بی درایتش.
کوتاه سخن اینکه حساسیت های بی مورد افرادِ دارای اُتوریته (همچون پدر فوق الذکر)، در عمده ی موارد عملا نتیجه ی عکس داده و دیگران را بیشتر به سمت فعل نهی شده سوق می دهند.