یک زمانی گمان من بر آن بود که با فکر کردن می توان مشکل را حل کرد. مدت های مدیدی درگیر این انگاره ی پوچ بودم و بیشتر زمان خود را صرف تحلیل مسایل گوناگون زندگی می کردم.
در این شرایط است که فکر کردن بشکل زیرکانه ای جای راه حل را می گیرد و این یعنی اینکه جریان تفکر که در بدو امر وسیله ای برای رسیدن به هدف یعنی راهِ حلِ مشکل بود، خود به هدف و مقصود خود تبدیل می شود که در این حالت فرد مزبور فکر نمی کند که به چیزی نایل شود بلکه فکر کردن برای وی شکل “خود-مقصود” پیدا می کند و در این احوال است که فرد دچار یک دور باطل در جریان تفکرات خود می شود.
در حالت صحیح، فکر کردن ابزاری است که ما را به هدف یعنی راه حل می رساند اما در این حالت بیمارگونه، فکر کردن ابزاری است که چونان هدفِ خود قلب می شود و حلقه ای را بوجود می آورد که در خود به پایان می رسد. در این حالت تفکر برای فرد از خود شروع شده و در خود به پایان می رسد و فرد درگیر فکر را به جایی نمی رساند. در این وضعیت فکر کردن برای فکر کردن رخ می دهد و هیچگونه هدف بیرونی را دنبال نکرده و فرآیندی عبث است.
امروزه کاملا مطمئنم که تنها مسایل حوزه های تحلیلی دانش (منطق و ریاضیات) را می توان با فکر کردن صرف حل نمود و مسایل مرتبط با زندگی را (از آنجاییکه از ذاتی ترکیبی برخوردار هستند) نمی توان بشکل تحلیلی حل کرد. حل و فصل این دست مقولات مستلزم یک رویکرد منطقی – تجربه گرایانه (عقل + تجربه) است و مواجهه مستقیم با آن ها بهمراه یک رویکرد خردگرایانه کلید حل آن هاست. متاسفانه تعداد زیادی از افراد بمجرد مواجهه با مصایب، راه حل تفکر را بشکل افراطی بکار می بندند و بسرعت تفکر به هدف یگانه خود مبدل شده و حل مسئله به دست فراموشی سپرده می شود!
تفکر صرف همچنین فرآیندی شدیدا تکراری است، یعنی اینکه فرد دچار تفکر صرف در راستای حل مشکل بزودی خود مشکل را فراموش می کند و درگیر صورت تفکر خود می شود. در این حالت، تفکر از هرگونه ماده ی عینی خالی می شود و تنها چیزی که باقی می ماند صورت های تفکری صرف و تکراری هستند که بعلت عاری بودن از عینیت، چیزی نیستند جز یک جریان صوری محض بدون هرگونه قرابتی با دنیای واقعی که عملا انتظار می رود تفکر به راه حلی در آن دنیا منتهی شود.
فرض کنید که فردی دچار تومور مغزی است و اطبای جراح بجای آستین بالا زدن و مواجهه مستقیم با با تومور، فقط روبروی بیمار بنشینند و در رابطه با تومور بهترین گفتگوها را انجام دهند، بدیهی است که تومور هرگز مداوا نخواهد شد. صحبت در رابطه با تومور و یا پرسش از چرایی آن و عواقب آن مشکلی را مداوا نکرده و دردی از بیمار دوا نمی شود. تنها راه، مواجهه مستقیم با مشکل است که در تفکر صرف مجال آن هرگز فراهم نمی شود.
آفت دیگری که همچنین می توان با فرآیند تفکر صرف در راستای حل مسئله مرتبط دانست، مقوله ی تقویت مثبت آن است. از آنجاییکه درگیر شدن با هر مشکلی بنوعی با میزانی اضطراب توامان است و تفکر در رابطه با آن مشکل بشکل موقتی این اضطراب را تخفیف می دهد، این امر (تفکر برای حل مشکل) بشکل مثبت تقویت شده و عملا به اشتباه با روشی برای مدیریت استرس خلط می شود و بدین ترتیب فرد مزبور بسیار مستعد خواهد بود که در مواجهه ها ی بعدی با مصایب استرس زا بجای پرداختن به روشهای صحیح مدیریت استرس به روش ناقص تفکر مشغول شود و به این ترتیب برای همیشه در تار چسبناک تقکر صرف عبث گیر افتد مگر آنکه بزودی به خود آمده و با مشکلات بشکل عینی روبرو شود…