یکی از آفت های رفتاری که افراد کمالگرا بسیار در معرض دچار شدن به آن هستند، آفت مطلق شدن است. این دسته از افراد همانطور که می دانیم بر اساس مجموعه ای از رویه ها، قوانین خود وضع نموده و آداب و رسوم تشریفاتی شخصی زندگی می کنند.
تمامی این مناسک و دستورالعمل های روانی به دقت در زندگی فرد کمالگرا تعریف می گردند و عمدتا تخطی از آن ها گناهی نابخشودنی برای چنین افرادی است. از آنجاییکه فرد کمالگرا طبق تجربیات شخصی خود آرامش را در تبعیت از این سلسله روندها می داند، محقق نشدن کامل آن ها (طبق خوشایند فرد کمالگرا) برای وی بسیار دردناک خواهد بود. فرد کمالگرا اگر در راستای بهبود وضعیت شخصیتی و روانی خویش گام بردارد، پس از طی مدتی طولانی تعمق درخواهد یافت که حصول صد در صدی این رویه ها ممکن نبوده و می بایست به درصدی از آن ها رضایت داد.
ایشان همچنین در این فاز ملتفت خواهند شد که رویه ها نمی توانند مطلقا لایتغیر باشند زیرا این چارچوب های تغییرناپذیر خلاقیت و آرامش در بستره ی زندگی را نابود خواهند ساخت. فرد کمالگرا که از حالت بیمارگونه به حالت مثبت ترقی یافته است همچنان همانطور که در ابتدای این نوشتار بدان اشاره شد در معرض فرو افتادن دوباره به دره ی کمالگرایی منفی (مرضی) است. معمولا از آنجاییکه ذات کمالگرایی بنوعی در ارتباط تنگاتنگ با اضطراب های روانی است، این دست به قهقرا رفتن ها پس از رویدادهای استرس زا در فرد بوجود می آیند.
وقتی استرس در فرد ایجاد شده و بر تمامی وجود وی مستولی می گردد، فرد کمالگرا بسیار مستعد خواهد بود که دوباره به تشریفات آیینی خودساخته رجوع کرده و تلاش کند که آن ها را به شکلی حداکثری در زندگی عملی نماید. این جاست که آفت مزبور دامن فرد کمالگرا را می گیرد. بسته به شدت و حدت استرس عارض شده، فرد ممکن است که یک و یا تمامی روندهای کمالگرایانه ی خود را به استمداد طلبیده و آن ها را به شکل افراطی دنبال نماید {من در این جا همچنین تلویحا تلاش دارم که کل پدیده ی کمالگرایی (حتی نوع خنثی آن را) بنوعی اختلال اضطرابی و مجموعه ی وجوه رویت پذیر آن که خود را در رفتارهای فرد کمالگرا به منصه ی ظهور می رساند، پاسخ هایی آموخته بجهت پالایش فرد از اضطراب های مربوطه معرفی نمایم}.
این پاسخ ها اگر به شکل سازنده ای آموخته و بکار بسته شوند، قاعدتا برای فرد مثمر به ثمر بوده و در طولانی مدت بشکل مثبتی تقویت شده و جزئی لاینفک از وجود وی می شوند و بالعکس! حالا پس از این نظریه پردازی مختصر تلاش دارم که در این نوشتار با تکنیکی ساده که پیش از این نیز به معرفی آن پرداخته بودم، عرایض خود را به اتمام رسانم. تکنیک صداقت با خویشتن معمولا روش نجات بخش در مواجهه با آفت مطلق شدن در افراد کمالگراست.
تمامی افراد کمالگرا در حین مواجهه با این چنین خواست های اندرونی به شکل همزمان به ناخردمندانه بودن این تمایلات واقفند اما در جایی و یا برهه ای در مقابل این آگاهی بی تفاوت می شوند و دوباره به دره ی مطلق اندیشی و یا مطلق رفتاری سقوط می کنند. البته در آنهایی که به شکل مرضی به کمالگرایی مبتلا هستند، آگاهی نسبت به غیرمنطقی بودن این کشش ها (تمایل برای انجام تشریفات) آنچنان سرکوب شده که بندرت در آگاهی فرد بیمار خودنمایی می کند، اما بهرحال هر فرد کمالگرایی خود به نیکی به رویه های خود و ذات غیرمنطقی آن ها آگاه است، یعنی به خوبی میداند که این رفتارها همگی به شکل بیمارگونه و مطلقی آرمانی و دست نایافتنی اند…
پس اشاره کردم که فرد کمالگرا می تواند با تایید دایمی این اصل که نیاز به کامل بودن به شکل مطلق عملا سرابی پوچ است و با خرد ناسازگار و خود حقیقتا از کمالخواهی و به شکل صحیح کامل بودن به دور است، تلاش کند که طی رو راست بودن و رو راست ماندن با خود به رهیافتی برای حل مشکل خویش از خلال تحلیل های هم اکنون نایل آید. برای من که خود هر سه شکل مرضی، خنثی و مثبت کمالگرایی را در این برهه ی زندگی سی ساله تجربه کرده ام، این روش مرا به نتایج درخشانی رهنمون ساخته است.
وقتی در زندگی افکار وسواسیِ ناقص بودن به سراغمان می آیند، آنجاست که بشکل غیرارادی استرس (و در طولانی مدت اضطراب) بر ما تحمیل می شود. آدمی از زیستن با استرس عاجز است پس بلافاصله طبق آموخته های خود تلاش می کند که استرس آزاردهنده ی مزبور را اطفاء کند. آنان که روش های مدیریت و فرونشاندن استرس را بشکل مهارتی آموخته اند معمولا این روش ها را بکار می بندند اما دسته ی دوم یعنی افراد کمالگرا که این مهارت را نمی دانند تلاش می کنند تا دست به تهیه و تنظیم الگوریتم هایی برای کامل بودن و یا کامل نمایاندن خود بزنند که در عمده ی این موارد این الگوریتم های عجیب کوچکترین قرابتی با اصل موضوع (کمال) ندارند.
ایشان سپس با اعمالی وقت گیر و انرژی بر مشغول به تبعیت از الگوریتم ها و عملی کردنشان می شوند و به این ترتیب لحظاتی استرس را فراموش کرده و توهم می کنند که از آن پالایش شده اند. در این برهه (مرحله) است که فرد بیمار می بایست با صداقت با خویشتن و پذیرفتن حس اضطراب خود شرایطی را فراهم آورد تا علت استرس شناخته شده و سپس بشکل صحیحی از طریق تغییر الگوهای شناختی فرد مدیریت گردد و متعاقبا ریشه ی آن از بیخ خشکانده شود. پس صداقتِ با خویشتن گام نخست در جلوگیری از افتادن به دام مطلق شدن و تداوم کمالگرایی مرضی است.
تاریخ نگارش: بهار 93