یک پسربچه ی 13 ساله بود، هنگامیکه برای اولین بار ملاقاتش کردم. البته عکسش را پیشتر از آن موقع در دفتر کار مادرش دیده بودم. پسربچه ای با موهای قهوه ای روشن، پوستی سرخ رنگ و عینکی زمخت بر چشم… در کل چهره ی خوبی نداشت.
در اولین دیدارمان (اَمُرداد 89) او تبدیل شد به یکی از اولین دانشجویان رسمی دوره ی منطق و فلسفه برای کودکان؛ دوره ای که بعدها به دوره ی زبان نیز تبدیل شد و تقریبا سی، چهل ترمی به درازا انجامید. بلی! ه. قاف.! او در حال حاضر (بهار 93) 17 ساله است و من تقریبا یک و نیم سالی است که از زحمت تربیت فکری وی فارغ شده ام.
ه. پسربچه ی خوبی بود. در کل از تمامی سال هایی که با وی دوره داشته ام، راضی ام! اگرچه شیطنت های فراوانی داشت، حرمت استاد را نگه نمی داشت، درس نمی خواند، حواسش همه درگیر ور رفتن با اسباب بازی های الکترونیکی اش بود، اما کاردستی خوبی از آب درآمد. یک پسربچه ی روشنفکر و مسلط به زبان انگلیسی! مبادی آداب در جمع و بسیار بااطلاعات! چیزی که صد در صد والدین دنیا به دنبالش هستند.
کلاس های ما که تماما در منزل قاف. ها برگزار می شدند همه سرشار از خاطرات خوشند. اگرچه گاهی اوقات حوصله ام از دست بی بخار بودنشان سر می رفت و شوخی های بیجای ه. مرا تا سرحد جنون برافروخته میکرد اما حادثه ی ه. در مسیر زندگی حرفه ای من، اتفاقی شگفت انگیز بود.
پسرک به دنبال پیشرفت بود! علاقه ی وافری به ماشین ها داشت و شوخی های بی مزه اش را آن قدر و آن قدر تکرار میکرد که در اثر همین تکرارها شرایط واقعا خنده داری حاصل می شد، تک فرزند و بسیار وابسته به والدینش بود. ه. قاف. با آن چهره ی خِنگ، معصوم و بانمکش در روبروی من، تصویر خنده آوری از منش ناپخته ی یک فیلسوف در ارتباط با کودکان است…
ماجراهاى “ه.قاف” و “ح.الف” دنياى است براي خود.
“ح.الف” هم استاد “ه.قاف” بود هم دوست و برادرش. آن كودك درس زندگي از استادش گرفت درسي كه هيچگاه از يادش نميرود درسي بالاتر از فلسفه و زبان. بايد قدر اين “ح.الف” ها را دانست زيرا زندگيتان را متحول مي كنند.