وقتی به احساسات لحظه ای خود و نقش هدایتگرانه ی آن ها در جریان زندگی توجه می کنیم با نوعی آرامش خاطر روح افزا مواجه می شویم. البته گاهی هم پیش می آید که بازنگری روند اتفاقات زندگی مان احساس دردناکی از سرخوردگی و ناکامیابی را برایمان به دست می دهد.
در این لحظات است که به خود می گوییم می بایست فلان کار را انجام می دادم و یا اینکه انجام بهمان کار حرکت صحیحی نبود! این اتفاق چیزی نیست جز نگریستن به جزئیات گذشته از خلال عینک حال و این گذشته نگری ها معمولا ره به جایی نمی برند. انکار گذشته و یا سرزنش خود بخاطر داشتن اعمالی در آن حوالی زمانی همه خاستگاهی در عدم پایبندی به پذیرش احساس لحظه ای مان دارند.
وقتی بر خود بخاطر گذشته سرکوفت می زنیم عملا از این اصل غافل گشته ایم که گذشته برای خود اصالتی ندارد. اگر در گذشته به همان اصل فوق یعنی اصل تبعیت از الزامات احساسی مان پایبند بوده ایم پس با بازگشت به گذشته و برخورداری از همان ضرورت های احساسی، دوباره همین اعمال از ما سر خواهند زد و یقینا انتقاد شدید از خودمان کاری عبث جلوه خواهد کرد. می بایست برای این پایبندی تلاش کنیم و بدانیم که شاید در آینده همین پایبندی منتهی به بروز کردارهایی کاملا متفاوت در موقعیت هایی نسبتا مشابهی گردند؛ اما این چندگانگی در روند کردارهای آدمی نبایست وی را ترسانده و مانع از ادامه ی پایبندی ایشان گردد.
پایبندی و تایید احساسات لحظه ای مان که همان مترادف با اصل صداقت با خویشتن است، مهمترین تکنیک حصول آرامش روانی در نظریه ی روانشناسانه ی زبان گراست. نحله ی پنجم روانشناسی که در آن اعمال آدمی همان ما به ازای بیرونی کلمات بکار گرفته شده در ساحت روان وی هستند…