هر انسانی محدودیت هایی دارد. جسم مادی انسان از منظرهای گوناگون محدود و آسیب پذیر است. هیچ کس نمی تواند که یک وزنه ی یک تُنی را بدون هرگونه ابزاری از زمین بلند کند. این محدودیت انسان است. پس همانطور که جسم ما محدود است، قوای مجموعه ی ذهن-روان آدمی نیز محدود است
با صرف نظر کردن از قصه های شبه علمی – تخیلی که در آن ها فرد می آموزد که چگونه از ظرفیت های مغفول مانده ی مغز خود بهره برده و کارهای محیرالعقولی انجام دهد؛ قوای ذهنی آدمی محود است. حتی اگر بتوان بفرض محال این ظرفیت کذایی را بطور کامل مورد بهره برداری قرار داد، باز قوای ذهنی – روانی آدمی محدودیت هایی دارد. هرآنچه که در این جهان است، محدود است.
اگر به این نکته پی ببریم، آنگاه دیگر از خود انتظارهای عجیب و غریبی نداریم. دیگر نمی خواهیم که یک تنه جهان را نجات دهیم. دیگر احتمالا به ناتوانایی های راه و بیراه خود احترام گذاشته و خود را زجر بیش از اندازه نمی دهیم.
مثالِ وزنه ی یک تنی در جهانِ جسمانی برای همگان قابل فهم است اما گویا مثال های ذهنی – روانی برای همگان ملموس نباشند. ذهن و روان چیزی جدا از جسمانیت مغز ما نیستند؛ پس همانطور که به محدودیت های جسم باور داریم، اکنون می بایست که به محدودیت های ذهن – روان نیز باورمند گردیم. این مجموعه ی “در ظاهر” غیرجسمانی حدودی دارد که نمی توان فرای آن ها از خود انتظاری داشت.
در میان دوستان کسی را می شناسم که همواره غصه ی دیگران را خورده و تلاش می کند که ایشان را بشکل معنوی یاری رساند اما همین یاری رساندن های فراتر از ظرفیتش، او را شدیدا آسیب پذیر کرده است. گویا او نمی خواهد قبول کند که از این نظر نیز انسان محدودیت هایی دارد.
12247