در این نوشتار قصد دارم که در رابطه با پدیده ی نشانه صحبت کنم. آنچه که از نشانه در این متن می بایست که در نظر مخاطب مستفاد گردد، آن قسم نشانه ای است که آن را افراد دلیلی برای انجام دادن یا ندادن یک عمل می دانند.
مثلا کسی در حین فکر کردن به نقشه ای جهت انجام کاری، ناگهان لیوان از دستش می افتد و خرد می شود و این اتفاق را نشانه ای برای انجام ندادن طرح مزبور می پندارد. یا اینکه فرد الف تصادفا اطلاعات تماس خود را در اولین دیدار بر روی صفحه ای از تقویم رومیزی نوشته و به فرد ب می دهد که از قضا آن صفحه مربوط به روز تولد فرد ب است و بدین ترتیب فرد ب آن را نشانه ای می داند دال بر اینکه این ارتباط می بایست که همان ارتباط جدی زندگی اش باشد.
با یک نگاه علمی، این نشانه ها صرفا تصادف هایی محض هستند و نشانه تلقی شدنشان ریشه در یک سوگیری شناختی دارد و همانطور که نیک می دانیم سوگیری های شناختی مرتبط با واقعیت جهان نبوده و بیشتر در ارتباط با فهمی نزد خود ما هستند.
حال پرسشی که که به ذهن خطور می کند، این است که آیا بایستی نسبت به تمامی این نشانه ها در زندگی بی تفاوت بود؟! آیا می بایست که وقعی به آن ها ننهاده و توامان ذهن خود را از آن ها خالی کرد؟!
من اینطور نمی اندیشم. اگرچه نشانه بازی های افراطی در زندگی را توصیه نمی کنم، اما توجه حداقلی به این نشانه ها مسئله ای عقلانی – تجربی است. کسکیه نشانه ای را دریافت می کند، آن را قلبا باور دارد و بقول گوته، آدمی آن چیزی را در جهان می بیند که در قلبش حمل می کند و از این روست که بی تفاوتی جبری به نشانه ها قلب را می شکند…
11796
نشانه ها خودشون به مخاطبشون نشون می دهند که نشانه ان که باید دنبالشون رفت.
با یک نگاه علمی، این نشانه ها صرفا تصادف هایی محض هستند و نشانه تلقی شدنشان ریشه در یک سوگیری شناختی دارد و همانطور که نیک می دانیم سوگیری های شناختی مرتبط با واقعیت جهان نبوده و بیشتر در ارتباط با فهمی نزد خود ما هستند.