گاهی در زندگی پیش می آید که ما در مواجهه با فرد یا موقعیت های خاصی خود واقعی مان را بروز نمی دهیم، بلکه نقش بازی می کنیم.
انگیزه ی این دست رفتارها حتی می تواند در بدو امر نوعی شوخی با فرد مزبور (مخاطب) و یا موقعیت های مربوطه باشد اما پس از مدتی ثابت قدمی در ادامه دادن به چنین تئاترهای زنده ای شرایط به گونه ای رقم می خورد که نقش مزبور به خورد ضمیر ناخودآگاه مان رفته و سپس به شکل دایمی در مواجهه های آتی با آن موقعیت جنس رفتارهای قالبی ما را می سازد، جنسی که بشکل کاملا غیرارادی بالا می زند و چارپای کنش ها و واکنش های ما را می تازاند.
بعنوان مثال اگر ما در جمعی از دوستان خاص بنحوی خاص و بعلت یکسری از دلایل خاص، خودِ واقعی مان را بروز ندهیم و چیز دیگری از آنچه که هستیم را بنمایانیم، حتی اگر این نمایش ها ارادی باشند؛ پس از مدتی مقتضی که روانمان پر گشت از انباشت های روانشناختی متاثر از صورت های این نمایش ها، صرفا با قرار گرفتن در موقعیت های مشابه همان رُل ها را این بار بشکل غیرارادی بازی خواهیم کرد، بعبارتی این دست رفتارها تشکیل دهنده ی عادت های واقعی ما خواهند شد اگر حتی در ابتدا بشکل تظاهرگونه ای به آن ها مبادرت ورزیده باشیم. دقیقا مثل اینکه کسی از سر تفنن به مواد مخدر روی آورد اما پس از مدتی دیگر وابستگی و نیاز وی به این مواد افیونی از سر تفنن نخواهد بود.
این رویکرد اگرچه از کیفیت طبیعی روان پرده بر می دارد و این پرده برداری تاحدودی پرتره ی هولناکی را در مقابل چشمانمان هویدا می سازد، اما همچنان می توان به وجه مثبت آن نگریست و آن اینکه: روان ما در مقابل انباشت های تظاهرآمیز و واقعی تفکیک و تمییزی قایل نمی شود، پس اگر خوشبختی ها را بشکل تصنعی بازی کنیم بزودی خوشبخت واقعی خواهیم بود… پس حسابی مراقب شوخی هایمان باشیم…
بسيار بسيار موافق و مؤيد اين نوشتار شما هستم!