بیچارگی یک خصلت است، یک خصلت بنیادین که شاید ریشه های آن جایی در اعماق وجود آدمی است. برخی آدمیان در قعر سیاه چال نیز بیچاره بنظر نمی رسند اما برخی دیگر در قلب سرزمین شادی ها نیز کیفیت بیچارگی را به دوش می کشند. اولین واکنشی که در مواجهه با آدمیان بیچاره از عمده ی افراد سر می زند، تجربه ی حس ترحم به ایشان است.
وقتی می بینم که در یک موقعیت خاص، یک شخص جوری رفتار کرده و یا سخن می گوید که تراوش کننده ی حس بیچارگی است، احساس عجیبی به ما دست می دهد از اینکه فرد مزبور تا به چه حد حقیر و قابل ترحم است. احتمالا همگان در بدو امر برای وی دلسوزی می کنند اما آنچه در طولانی مدت جای این احساس ترحم را می گیرد، مقوله ی نفرت است.
همه ی ما به قدرتمند بودن برای باقی ماندن نیازمندیم، از این رو نگرستین به انسان های ضعیف (بویژه آن هایی که از ضعف شخصیتی رنج می برند) ما را می رنجاند و همانطور که در بالا اشاره شد این رنجش در طولانی مدت به حس نفرت قلب شده و بیچارگان را منفورِ خاص و عام می کند. اگر کسی بخاطر بیچاره بودن مورد نفرت دیگران قرار گیرد، به احتمال بالا در گذر زمان بیشتر و بیشتر در منجلاب بیچارگی و منفور ماندن فرو رود.
شاید به همین خاطر بود که من در ابتدای این نوشتار ادعا کردم که بیچارگی خصلتی بنیادین از اعماق شخصیت آدمی است.