شاهدیم افرادی که سنشان از عدد خاصی بالاتر رفته (و به گفته ی عوام آفتابِ لبِ بوم می شوند)، بیشتر به مرگ خود فکر کنند و یکی از نشانه هایی که به کمکش می توان متوجه شد که کسی بیش از سابق درگیر مرگ است، همین است که هر روز خاطره ای از متوفیان نزدیک و دور خود نقل کند.
این افراد در این برهه های مرگ اندیشی حاد معمولا هر شب خواب دوستان و آشنایان درگذشته ی خود را دیده و روزهنگام برای سایرین تعریف می کنند. اینان از صحبت کردن در باب مرگ با دیگران آرامش گرفته، پس براحتی می توانند هر موضوعی را به نبودن قریب الوقوع خود ربط داده و بدین ترتیب مسئله ی ترس را برای خود حل و فصل نمایند.
این منش و کردار، بیشتر از سالمندانی سر می زند که زندگی هایی عادی را از سر گذرانده و تمامیت وجودی شان چیزی فراتر از دغدغه ها و روابط شخصی شان در عرصه ی خانواده و اجتماع نبوده است.
ایشان در خلال زندگی عادت کرده اند که در رابطه با هر مرحله ی کوچک و پیش پاافتاده ای با دیگرانِ آشنا و غریبه سر صحبت را باز کرده و از دغدغه های خود رها شوند و اکنون نوبت نبودن است که می بایست در رابطه با آن با دیگران همکلام شد و مطمئنا این دست گفتگوهای مزبور، تلاشی غیرمستقیم در همین راستاست.
در این احوالات، آن ها به آلبوم عکس های قدیمی رجوع کرده و با وسواس خاصی سعی دارند که رویدادها و جزئیاتشان را به یاد آورند تا خاطرات به ظن خویش نگفته ی خود را برای سایرین بازگو کنند و بدین ترتیب گویا می خواهند که با تشریفات خاصی از دنیا بروند.
احتمالا هیچ کس دلش نمی خواهد که لحظه ای از دنیا غیب شود و به قطع و یقین همین ترسِ غیب شدنِ ناگهانی است که ایشان را وا می دارد که این چنین اتفاقی مرگ خود را با علنی سازی پیش از موعد برای خود باورپذیر کرده و به آن ارزشی حماسی بخشند.
خود شخصا شاهد بوده ام که سالمندی تند به تند وصیت کرده و در وصیت های هفتگی خود در رابطه با چیزهای زیادی با بازماندگان سر صحبت را باز کند تا بدین روی از فشار روانی مواجهه با مرگ خود بکاهد.
این انسان های پا به سن گذاشته بعضا بیش از زندگان با رفتگان همذات پنداری کرده و ساعات زیادی از روز را در خیال خود با آن ها زندگی می کنند زیرا که بر این باورند بزودی به ملاقات آن ها خواهند شتافت و این مسئله حقیقتا برای بیننده ی آگاه تلخ جلوه می کند…