وقتی کسی در شرف دچار شدن به اختلالات دوره ای روانی همچون اضطراب، افسردگی و یا وسواس است؛ در ابتدای امر درکی از مسئله ندارد و تنها چیزی که متوجه آن می شود این است که گویا دنیا دیگر شبیه به قبل نیست. این مسئله برای افرادی که برای نخستین بار به این دست اختلالات دچار می شوند، سهمگین تر است اما برای آنانی که پیشتر آن را تجربه نموده اند، همچنان آزاردهنده بوده و مدت زمانی طول خواهد کشید که بفهمند این همان چیزی است که قبلا نیز تجربه اش کرده اند.
اختلالات دوره ای اعصاب و روان در بدو امر با نوعی تغییر در خلق و خو شروع می گردند و همانطور که در بالا گفتم، مهمترین تظاهر این قسم تغییرات، عوض شدن چهره ی دنیاست. صبحگاه دیگر شبیه به صبح هنگام آنطور که پیشتر در نظرمان جلوه می کرد، نیست. مزه ها عوض می شوند. برداشت فرد از وقایع تغییر می کند. خواب ها آزاردهنده اند. فرد دچار نوعی تنیدگی مرموز و موذی می شود و بدون هرگونه دلیل خاصی اعصابش خرد و خلقش تنگ است.
همه چیز اذیتش می کند و با نوعی پارادوکس در تمامی جنبه های زندگی دست و پنجه نرم می کند. دلش می خواهد کسی را نبیند اما از آن طرف نبودن با دیگران نیز وی را به وحشت می اندازد و چیزهای زیاد دیگری از این دست… چند هفته ای طول خواهد کشید تا فرد مزبور بفهمد و باور کند که چیزی در او به هم خورده است. این چیز که همانا تعادل روانی اوست از دست رفته است و احتمالا ماه ها شرایط به همین منوال خواهد گذشت تا دوباره همه چیز تحت جادوی طبیعت رو به راه گردد…
11961