(نحله ی پنجم روانشناسی)
ایده ای که زیگموند فروید در نظریه ی روانشناختی خود مطرح می کند، ایده ی ناخودآگاهی است. آنچه که دستاورد فروید در روانشناسی نامیده می شود، نظریه ی روانکاوی است. مسئله ی ناخودآگاهی را می توان سنگ بستر و یا حتی ستون فقرات نظریه ی پسیکوآنالیز او دانست. این ایده اگرچه بسیار مهم است اما از جانب سایر نحله های مهم تاریخ علم روانشناسی مورد حمله قرار گرفته است.
بعنوان مثال رفتارگرایان “ناخودآگاهی نظریه ی فروید” را چیزی شبیه به «روح» در نظریات ایده آلیستی کلاسیک دانسته و آن را واجد دقت علمی می دانند. من نیز منتقد ناخودآگاهی فرویدی بوده و بعنوان محققی که نظریاتم در اتمسفر روانشناسی زبانگرا (و یا زبانشناختی) مطرح شده اند مایلم که دلایلی را در این باره عرضه کرده و سپس ایده ی «زبان آگاهی» خویش را مطرح سازم.
از دیرباز، تفکر آدمی به دو صورت کلی گزاره ای و تصویری تقسیم بندی شده است. تفکر گزاره ای تفکری است که بمدد جملات (زبان) رقم خورده و تفکر تصویری، تفکری است که در آن ها تفکرات در قالب تصاویر رقم می خورند. زبان از دو منظر فلسفی و علمی قابل بررسی شدن است.
اگر زبان را موضوع دانش فلسفی قرار دهیم، خروجی اش شاخه ی فلسفه ی زبان خواهد بود. با رویکردهای غالب فلسفه ی زبان، همان تفکر تصویری نیز دوباره تفکری گزاره ای است. من مایلم که در اینجا مداقه های فلسفی در باب اینکه آیا تفکر تصویری همان تفکر گزاره ای است را لختی به دست فراموشی سپرده و با عینکِ علم به این مسئله نگاه کنم.
از نظرگاه علمی، تفکر تصویری، تفکری مستقل از زبان (به معنای عرفی آن) است. تصاویری که فرد در حین تفکر تصویری به آن ها رجوع می کند احتمالا به صحن و سرایی فراتر از پدیده و یا بهتر است بگویم که رفتار زبان تعلق دارند. از نظر علمی (بویژه با اقتباس رویکردهای رفتارگرایانه) زبان نوعی رفتار است.
زبان (با در نظر داشتن امکانات ذاتی گونه ی آدمی که راه را بسوی زبانمندی وی گشوده است) یک رفتار آموخته در جهت حفظ بقای گونه ی آدمی است. این ابزار در ابتدا بقای ما را تضمین کرده و در طولانی مدت پیچیدگی های خاصی به خود گرفته است که خروجی اش را می توان هنر ادبیات دانست.
ذکر مثالی در این باره راهگشا خواهد بود. راه رفتن بر روی دو پا رفتاری است که در گونه ی آدمی انتخاب شده و بقای بهتر او را تضمین کرده است. حال همین راه رفتن در هنر رقص پیچیدگی های چشمگیری به خود گرفته و یک شاخه ی هنری را سبب شده است. مطالعه ی رقص یحتمل ربط چندانی به مطالعه ی راه رفتن نداشته باشد. با این مثال هنگامیکه صحبت از زبان می شود، دقیقا همان شکل بدوی و طبیعی زبان (یعنی ابزاری در راستای حفظ بقاء) مطرح است و نه اشکال پیچیده ی تجلی یافته ی آن در هنری چونان ادبیات.
تفکر تصویری یک تفکر غیراستاندارد است زیرا که این امکان برای آدمی وجود ندارد که بخواهد تصاویر ذهنی خود را بشکل مهندسی شده و قاعده مند به فرد دیگری انتقال دهد. با عنایت به این مسئله هر کسی (از نظر تفکر تصویری) بشکل متفاوتی فکر می کند.
تفکر تصویری در باب ایده ی «من فردا بایستی که سروقت به مدرسه بروم» در نزد هر کسی بشکل متفاوتی رقم می خورد. یکی «ایده ی بایستن» را بشکل خط کش ناظم متصور می شود. کس دیگری ممکن است که آن را کمربند پدر تصور کند و کس دیگری نیز به هر شکل دیگری. اما جمله ی فوق برای هر فرد فارسی زبانی به یک شکل واحد ساخته و اَدا می شود، فارغ از اینکه دلالت های تصویری آن چه باشد.
از این رو با عنایت به این مسئله که یکی از کارکردهای اصلی زبان (سوای تفکر) بحث ارتباط با سایر انسان هاست (زیرا که این جنبه ی ارتباطی نقش مهمی برای مسئله ی بقاء ما و تکامل گونه ی ما داشته است)، استاندارد کردنِ آن اتفاقی بسیار مهم است. وجه بیرونی زبان، تلاش در راستای استاندارد کردن تفکر و انتقال آن است بنحویکه همگان به درستی آن را درک کنند بنوعی که می توان زبان را تفکر استاندارد شده دانست.
از آنجاییکه راهی برای انتقال تصاویر ذهنی از کسی به کس دیگر وجود نداشته و در صورت انتقال (بفرض ساخت نوعی دستگاه اسکن فکر) برای مخاطب غیرقابل فهم است (زیرا که خط کش ناظم می تواند برای مخاطب من به معنای شکنجه شدن و یا داشتن نمرات ضعیف باشد و نه وقت شناسی)، لازم است که فهم ها ملبس به کلمات شوند.
کلمات بدین ترتیب جنبه ی مادی تصاویر ذهنی خواهند بود. کلمات جنبه ی جسمانی زبان تصویری هستند. ما بمدد زبان (یعنی شکل گزاره ای و جمله محور آن) مفاهیم ذهنی (سوبژکتیو) را به رویدادهایی عینی (اُبژکتیو) مبدل ساخته و آن ها را طبق استانداردی قراردادی بشکل مهندسی شده ای به دیگران انتقال می دهیم تا همفَهمی حیاتی بین ما و مخاطبمان رقم بخورد.
بدون زبان گزاره ای، زبان تصویری جسمانیتی نداشته و قابل انتقال نیست. چیزی که قابل انتقال نباشد، ارزش چندانی برای تحلیل نخواهد داشت، از این رو ما به وجه قابل انتقال وجود خود در این نوشتار خواهیم پرداخت که در قالب زبان گیر افتاده و ماتریالیزه شده است.
برای اینکه بتوانیم ناخودآگاهی انسان و متعلقاتش را مورد آناکاوی (واکاوی) قرار دهیم (ادعایی که فروید در روانکاوی خود آن را مطرح می نمود)، پرداختن به افکار، مفاهیم و اشکال ذهنی روان کار چندان سودمندی نیست زیرا که ما بمدد تصاویر نمی توانیم که ذهن خود را مهندسی کنیم. مهندسی ذهن و افکار می بایست که بشکل عینی رقم بخورد و این مهم جز از خلال زبان (آن هم زبان عامیانه و نه زبان آرمانی فلاسفه ی تحلیلی) تحقق نخواهد یافت.
من نمی توانم که آب را مدیریت کنم، زیرا که آب مسئله ای سیال است. گرفتن آب در چنگ ممکن نیست. این مهم فقط بمدد ظروف جامد رقم خواهد خورد. ظروف جامد، لوله ها، کانال ها؛ این ها همگی اقداماتی در راستای مدیریت جریان آب هستند. افکار هم بمدد افکار تصویری مدیریت نخواهند شد. آن ها مثل آب سیال و بی شکل هستند. آن ها را فقط می توان در قالب ظروف صلب کلمات و زبان یک جا نگه داشت، مدیریت نموده و به سر منزل رساند.
این تمثیل نشان می دهد که مطالعه ی ناخودآگاهی عملا کاری عبث است، مطالعه ی ناخودآگاهی رقم نخواهد خورد جز با روش های مهندسی آن که تماما بر بستر زبان (بشکل گزاره ای آن) رقم می خورند.
زبان که می توان آن را وجه جسمانی فکر انسان دانست (جسمانی با این معنا که قابل انتقال بوده و بشکل استانداری هستی یافته است) دارای ساختاری بوده که این ساختار با ساختار احساسات، عواطف و هیجان های ما ارتباطی متناظر و رفت و برگشتی دارد.
وقتی در جهانِ واقع اتفاقی بر ما حادث می شود که لزوما زبانی نیست (مثلا مورد حمله ی فیزیکی واقع شدن) یادی بشکل بصری (تصویری) از این رویداد نزد ما مانده و هیجان های احساسی ما در آن لحظه خود را در آن یاد منجمد می سازند. به یادآوری آن تصاویر، انقلاباتی احساسی را در ما رقم می زنند (حال احساساتی که در همان لحظه بشکل غریزی در نزد ما غلیان کرده و به یادمان مانده اند و یا احساساتی که بشکل جامعه شناختی آن ها را آموخته ایم که مثلا در اثر فلان اتفاق و یا بهمان رویداد لازم است که ترسیده، عصبانی شده و یا اینکه منزجر گردیم) که ممکن نیست که آن ها را به دیگران منتقل کنیم مگر اینکه آن ها را زبانی کنیم.
این فعالیت زبانی کردنِ (Languagisation) احساسات راهی برای رهایی جُستن و انتقال دادن آن ها به دیگران است. این فرآیندِ زبانی سازی اجتناب ناپذیر است و از سر آن افکار و احساسات ما یک ما به ازای زبانی نیز به خود می گیرند که آن احساسات بزودی خود را در آن کلمات محبوس می سازند. کلمات عملا زندان های احساسات ما هستند. رویدادها احساساتی را در ما برانگیخته و این احساسات در قالب کلمات نزد ما باقی مانده و سپس دوباره بشکل رفت و برگشتی بمدد همان کلمات از نو زاده می شوند.
با عنایت به این مسئله است که فحاشی احساسات ناخوشایند را در دیگران رقم می زند زیرا که فرد بمدد فحاشی درِ قفس هایی از احساسات رنج آور را در نزد مخاطب خود می گشاید و این بقول فروید سرآغاز تمدن است که ما بخواهیم با حرف، به دیگران آسیب وارد کنیم و نه با پرتاب سنگ و توسل به چوب و چماق.
نتیجه گیری من تا بدین جای کار این است که زبان وجه مادی روان غیرمادی (منظور غیرقابل انتقال است) بشر بوده و به هیچ وجه نمی توان روان را شناخته و یا ساختاربندی کرد جز با اِعمال تغییرات بر متناظر مادی آن یعنی مسئله ی زبان. پس با عنایت به این مسئله فروید بر کله ی خود ایستاده است. او به دنبال واکاوی ناخودآگاهی انسان بوده است. این اتفاق رقم نخواهد خورد جز با واکاوی زبان انسان. کسی باید فروید را بر روی پاهایش قرار دهد. من این کار را می کنم: با ایده ی «زبان آگاهی» نظریه ی خود.
حصول زبان آگاهی جز با فرآیند زبان کاوی حاصل نمی شود. در نظریه ی من زبان کاوی نوعی اتفاق درمانگرایانه است. با کاویدن و آگاهی یافتن به مسئله ی زبان می توان آن را مدیریت کرده و از نو ساختاربندی نمود و بمدد آن احساسات و عواطف انسانی را التیام بخشید. انسان با پالایش زبان خود می تواند که روان خود را پالوده سازد. آگاهی به اختلالات زبانی (منظور زبان ذهن است) و تلاش هدایت شده برای رفع آن اختلال ها، راهی برای حل مشکلاتی است که ما آن ها را مشکلات روانی می نامیم.
برای من، مشکلات روانی رایج (منظور روان رنجوری هاست) تماما مشکلات زبانی رایج هستند. با عینک این نظریه، روان پریشی را می بایست به زبان پریشی (دوباره منظور زبان ذهن است) فروکاهید. هرجا مشکلی در روان بشری قد علم می کند، ریشه ی آن را در اختلالِ زبانِ رفتاری جستجو کنید.
روش های درمانی مرتبط با این نحله از علم روانشناسی عمدتا متشکل از تکنیک هایی خواهند بود که فرد بمدد آن ها زبان خود را پاییده و عبارات و ساخت های مخرب را با عبارت هایی سازنده جایگزین نماید. البته این رویکرد با مثبت اندیشی آبسورد که فرد در آن به وضع احساسی خود وقعی نگذاشته و بشکل خام اندیشانه ای تلاش دارد که جهان را مثبت ارزیابی کند، توفیر جدی دارد.
بعنوان یک نمونه ی عملی، فرد با پایش زبان خود متوجه خواهد شد که در چه مواقعی از فعل خاصی مثل بایستن و مشتقات آن بیشتر بهره می برد. قیود تکراری مثل همیشه و هرگز نیز در اینجا از اهمیت خاصی برخوردار هستند. بطور مثال فرد بجای جمله ی «من بایستی که این کار را به سرانجام رسانم» (که در صورت رفتن آن به خورد پلاسمای زبانی – روانی فرد، استرس و اضطراب جانکاهی را بر او متحمل می آورد)، لازم است که بگوید «انجام این کار احتمالا به نفع من خواهد بود». یا «او هرگز دلیل مرا نخواهد پذیرفت» لازم است که با ساخت زبانی «او ممکن است که دلایل خاص خودش را داشته باشد…» جایگزین شود.
هدف از این نوشتار اشاره به مصادیق و یا موردهایی که در روش های درمانی احتمالا به کار آیند، نبوده و صرفا تلاش شده است که به مصادیق محدودی از جایگزینی ها اشاره شود، زیرا که نگارنده به خوبی آگاه است که یافتن تکنیک ها و بهینه سازی آن ها مستلزم مدت های مدید انجام کار بالینی و آزمایشگاهی است.
از این رو به سایر مثال ها در این حوزه نپرداخته و نوشتار را با این نوید به پایان می رسانم که تغییر «ساخت زبان» فرد با درصد بسیار بالایی منتهی به تغییر «ساخت آگاهی» وی و در نتیجه حصول خوش ساختی روان او خواهد شد.
12303 – 12297