دی داد

موقعیت:
/
/
نیاز (019-002)
راهنمای مطالعه

نویسنده: دی داد

1395-05-31

نیاز (019-002)

(On the Need)

در رابطه با مفهوم نیاز می توان از جنبه های مختلف به ارایه ی تحلیلی قابل قبول پرداخت. نیازهای جسمانی آدمی، نیازهای عاطفی آدمی، نیازهای جامعه شناختی و غیره. صاحبنظران حوزه های مختلف تا امروز توانسته اند لیستی از مجموعه نیازهای متفاوت آدمی را تهیه نمایند. هر یک از این مجموعه نیازها شاید تا حدودی کمک نموده اند که بشر به درکی از مفهوم نیاز رسیده و بمدد این درک، بخشی از نیازهای ذاتی خویش را مرتفع نموده باشد.

از هرم نیازهای مازلو گرفته تا لفاظی های عُرفا من باب مبحث نیاز، دلالت بر اهمیت این مفهوم نزد آدمیان داشته و بشر امروزه برای فراروی از محدوده های از پیش تعیین شده ی پیش رو بیش از هر زمان دیگری نیازمند تعریف جدیدی از نیاز خواهد بود.

در این نوشتارِ نه چندان مفصل، سعی می شود که به ارایه ی تعریفی از مفهوم نیاز با یک گفتمان فلسفی – روانشناختی اقدام کنیم. قطعا تبیین پیش رو تاثیرات خود را بر سایر حوزه های معرفتی خواهد داشت و بمدد پیش قراولی فلسفی در این حوزه می توانیم به بارآوری بیشتر در سایر گفتمان های درگیر با این بحث نیز امیدوار باشیم.

نیاز یک مفهومِ شناختی است و ریشه در فضای درون-نفسی آدمی دارد و ارتباطی با دنیای برون-نفس آدمی ندارد. همانطور که در نوشتارهای قبلی توضیح داده شد، آدمی از بدو تولد بموجب کیفیات زیستی خود تمایلاتی از درونِ خویش احساس می کند. این تمایلات درونی، وی را به انجام کارهایی سوق خواهند داد.

آدمی پس از انجام این کارها در طولانی مدت، موفق به جمع آوری الگوهایی نزد خود من باب مناسب بودن و یا نبودن اعمالی خاص در ظرف زمانی خاص می گردد. این مجموعه الگوها که می توان آن ها را به انباشت های روانشناختی آدمی فرو کاهید، همگی مبنای قضاوت های شناختی فرد در شرایط مشابه خواهند بود.

حال در ادامه ی بحث به لحظاتی از بحث فوق دوری جُسته و با ارایه ی مثالی به درک نازلتری از مقوله ی نیاز می پردازیم و سپس ادامه ی بحث ناتمام فوق را از سر خواهیم گرفت. شما به پشت درِ بسته ی خانه ی خویش می رسید. قفل در مقابل شماست. شما می دانید که برای گشودن در، در این لحظه ی خاص، کلیدی می بایست در دستان شما باشد. بودن کلید یعنی ورود به خانه و نبودن آن یعنی بسته ماندن در!

پس شما مبتنی بر الگوهای شناختی خود در این مقوله ی خاص که چندان پیچیدگی ای نیز ندارد به درکی از موقعیت می رسید. شما به این شناخت مبتنی بر الگوهای شناختی خود که آن ها نیز متاثر از الزامات زیستی و تجربیات پیشین شما هستند، رسیده اید. این شناخت متبادر کننده ی این فهم در شماست که چیزی بایستی باشد تا شما را به غایتی رهنمون سازد، اما آن چیز در حال حاضر نیست.

این فهمِ متناظر که همانا مترادف با این شناخت درون-نفسیِ شماست که چیزی می بایست باشد اما نیست، نزد شما همچون یک نیاز متجلی می گردد. با این تعریف ساده، نیاز چیزی است که باید باشد اما در حال حاضر نیست. نیاز، بایسته ای است که محقق نگشته است و این امرِ بایسته ریشه در شناخت آدمی در ظرف مکانی – زمانی خاصی دارد. نیاز از فضای درون-نفس ما و از مجموعه ی ذهن – روان نشأت می گیرد.

انباشت های روانشناختی ما که متاثر از محرک های درونی و بیرونی هستند در ذهن ما تحلیل شده و تصاویری را همچون تئاترهایی ذهنی به صحنه ی تماشاخانه ی ذهن منتقل می کنند و وقتی پرده ها فرو می افتند، صحنه ی آخر از پرده ی آخر، نزد ما جاودانه گشته وچونان یک نیاز سر بر می آورد.

این تصاویر همواره نزد ما هستند. این تصاویرِ شناختی همواره ما را وادار به ترتیب دادن مقایسه های بین تصاویر درون-نفسی و تصاویر برون-نفسی (کیفیات دنیای بیرون) می کنند و بمدد چنین تحلیل هایی ذهنی (مقایسات بغیر و بضد) است که آدمی به درکی از کمبودها و نهایتا نیاز می رسد.

تصویر ذهنی می گوید که قفل با کلید باز می شود (تصویر درون ذهنی) و ظرف مکانی – زمانی خاص (تصویر برون-نفسی) یک المان متناظر کم دارد. همانند معمای صفحه ی سرگرمی مجلات که می بایست دو تصویر تقریبا این-همان را با یکدیگر مقایسه کرده و به تفاوت های آنان پی برد. در مثال خاص ما، تفاوت یک کمداشتگی است. این “کمداشت” یک کلید است که در تصویر برون-نفسی کم آمده و حس نیاز را در ما القاء کرده است.

نیازها عملا از همین مقایسات سر بر می آورند. نیاز همانا ماحصل تحلیل های ذهنی آدمی در مقایسه ی تصاویر حاصله از درون داده های حسی (فهمی) و الگوهای از پیش ساخت یافته ی انباشته شده در روان آدمی است (الگوهای از پیش ساخته شده ی شناخت).

بدین سان می توان قایل به این مطلب بود که درک آدمی از نیازها و نیازمندی های خویش، عملا در اثر مقایسه ی وضع موجود با الگوهای ذهنی خویش است. این مقایسات بعضا ارادی و عمدتا غیرارادی هستند. آدمی خویش و وضعیت خود را با ایده آل های ذهنی خود تطبیق داده و به درکی از نیاز و نیازمندی خویش می رسد. حال این خودِ شخص است که می تواند میزان این چنین نیازمندی هایی را با تصحیح الگوهای شناختی خویش تعدیل نماید.

اگر آدمی بجای قرار دادن و شکل دادن به یک سری الگوهای کمالگرایانه، مجموعه ای از الگوهای عملگرایانه را در انبان روان خود نهادینه کند، پس از مقایسه ی آن ها با وضعیت بیرونی؛ عمدتا کمتر به حس نیازمندی بر می خورد.

قاعدتا جانشین ساختن این الگوهای علمگرایانه با الگوهای کمالگرایانه ی پیشین، عملی ناخودآگاه نبوده و آدمی می بایست هر لحظه برای چنین مقصودی اراده کند تا ماحصل این اراده های بیشمار در گذر زمان، مجموعه ی روان وی را پالوده و الگوهایی را بوجود آورد که رای به نیازمندی حداکثری صاحب آن ها ندهند!

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها