دی داد

موقعیت:
/
/
فیلمِ جهان خارج (021-002)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-05-31

فیلمِ جهان خارج (021-002)

خیلی چیزها را وقتی بشکل مستمر و عمیق در مدت زمان کوتاهی مورد تعمق قرار می دهیم، معنای خود را نزد ما از دست می دهند. گویا در چنین بررسی های موشکافانه ای، پرده ی تصنعی بافته شده در مقابل این پدیدارها فرو می افتد و ذات بی رنگ و بی مسمی باصطلاح مفاهیم نیز از جلوی چشمان ما می گریزد و یا بعبارت دیگر چونان حباب می ترکد.

یکی از این دست مفاهیم که حقیتا معنای خود را پس از این دست واکاوی ها از دست می دهد، مقوله ی اختیار آدمی در زندگی است. قبلا در سایر نوشته ها بحث شده بود که مفهوم اختیار همانا توهمی است که نزد آدمی بعلت جبر مجهول حاکم بر وی پدید می آید. برای روشن تر شدن مطلب به ارایه ی یکی از تجربیات شخصی خود (نگارنده ی این سطور) می پردازم.

روزی در وسط پایتخت شلوغ کشور، موقعیتی دست داد که در یک وسیله ی نقلیه نشسته و از پنجره ی آن که کاملا بسته بود، به بیرون بنگرم. در همین اوضاع بود که موسیقی ای نیز در داخل این وسیله ی نقلیه پخش می شد و فضای داخل از فضای خارج کاملا منفک شده بود. در همین اثنا بود که من در یک فضای ایزوله شده شاهد مصائب آدمیانِ دنیای بیرون بودم.

ماشین ها در مقابل یکدیگر می پیچیدند. عابرین به وسط خیابان ها بدون توجه به علایم راهنمایی و رانندگی هجوم می آوردند. موتورسواران فضا را بشکل بی نظمی با پیکر خاکستری خویش مملوء از آلودگی های بصری می کردند. مسافران وسایط نقلیه ی عمومی در تب و تاب رساندن خود به ایستگاه ها بودند و غیره…

اما من در نیروانای خویش و در سکوت حکمفرما بر رابطه ی خویش با راننده صرفا به صدای دلنواز موسیقی گوش فرا می دادم و از خلال پنجره ی بالنسبه دودی به فضای پر هرج و مرج بیرون نگاه می کردم و دچار یک آرامش فراگیر بودم. راننده بسیار قانون مدار رانندگی می کرد و اتومبیل ما در مسیر خود با صلابت و آرامشی باورنکردنی در این فضای پرتلاطم به مسیر خود ادامه می داد.

گویی ما در این منجلاب آشفتگی ها نبودیم و من از منظر ژوپیتر و یا ایزد سرنوشت، جریانات دنیای اطراف خویش را از نظر می گذراندم، به گونه ای که این تلاطمات بیرونی ذره ای بر من اثر نمی کرد و مَرکَب ما نیز ذره ای از آشفتگی های بیرونی تاثیر نمی پذیرفت و ذره ای نیز آن را متغیر نمی ساخت.

در این احوال، حالت بسیار ویژه ای دقایقی بر من مستولی شد. حالت ویژه ای که دقایقی نه چندان طولانی بر من رفت و بشکل پایداری بر من تاثیر گذاشت. به جریان دنیای اطراف خویش می نگریستم. دنیایی که کوچکترین تاثیری بر من نداشت و کوچکترین تاثیری نیز از بودن من نمی پذیرفت. به اطراف خویش نگاه می کردم. جریان حرکت آدمیان و خودروهای دیگر را رصد می کردم.

اتوبوس ها در مسیرهای ویژه ای رفت و آمد می کردند. ماشینی نزدیک بود کسی را زیر بگیرد. همان ماشین با یک حرکت ناگهانی از خطر زیر کردن عابر گُریست. لحظاتی بعد همان حرکت باعث شد که جلوی ماشین دیگری که از کوچه ای در می آمد، قرار بگیرد. خودروی دومی بوقی زد، بوقش ممتد بود و صدای اعتراض رهگذران را بلند کرد.

ماشین اولی دوباره جاخالی داد، جاخالی دادنِ آن منتهی به بوجود آمدن خطر تصادف در لاین های دیگرِ خیابان شد. راننگان اعتراض کردند، عابرین به تماشا کردن ایستادند، ماشین اولی بتوسط پلیس متوقف شد، رهگذران به حرکت خویش ادامه دادند و ما رد شدیم و من دیدم که راننده ی ماشین اولی در حال نشان دادن مدارک رانندگی خویش به پلیس های حاضر در صحنه بود.

همه ی این صحنه ها سکانس وار از جلوی چشمان من می گذشتند. احساس کردم که راننده ی ماشین اولی نه با دستان خود، بل با دستان کسی خارج از خود خطا می کرد. عابری نزدیک بود در زیر چرخ ها له شود. او از خطر گریخت تا ماشینِ خاطی چند ده متر جلوتر توسط پلیس ها به خاطر سایر جرایمش متوقف شود.

همه چیز مسلسل وار پیش می رفت تا سناریوی ما کامل شود. این تجربه ی شگفت انگیز که ممکن است برای تک تک ما آدمیان در اثر توجه و سکوت پیش آید، بنوعی بمن فهماند که گویا در حال تماشای یک فیلم سینمایی هستم. احساس می کردم که در حال تماشای یک فیلم بر پرده ی سینمای جهان اَم. دقیقا همانند یک فیلم با یک سناریوی از پیش تعیین شده.

قاعدتا این سناریوی از پیش تعیین شده نزد من بمعنی سرنوشت نیست. از آنجاییکه من هرگز قایل به سرنوشت نیستم. اما این سناریوی از پیش تعیین شده برای من به معنای یک روند غیرقابل تغییر است. همانطور که وقتی فیلمی را تماشا می کنیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم که نقش ها، دیالوگ ها، لوکیشن ها و بیشمار المان دیگر به میل ما تغییر کنند و همواره می دانیم که فیلم مستقل از ما و خوشایندهای ما راه خود را ولو آنکه ندانیم آن راه چیست ادامه خواهد داد…

جهان خارج نیز بر من چونان یک فیلم پدیدار می شد. فیلمی که کمترین تاثیری از من نمی پذیرفت. خودمختار بود و عاری از هرگونه خلاقیتی در تغییر مسیر خویش. اگرچه لحظاتی من نیز گمان می بردم که خود جزئی از این فیلم هستم اما در آن حالت غریب، خود را به مثابه تماشاچی این فیلمِ جهانِ خارج یافتم. فیلمی بس طولانی که هر آن، سکانس جدیدی از آن را مشاهده می کردم.

این شرح اتفاقی بود که بر من در آن برهه گذشت. در ادامه لازم است که گفته ها جمع بندی شوند تا مخاطبین، جان کلام را از این نوشتار، هر چه بهتر دریابند. جهان و اتفاقات درون آن همچون یک فیلم بی پایان است. فیلمی که می بایست صرفا به تماشای آن نشست. فیلمی که اگرچه گاهی اوقات نیز نقشی بما می دهد اما تمامی نقش ها را خود بر می گزیند و جایی برای خلاقیت ما بازیگران، باقی نمی گذارد.

آدمیان همگی بازیگران این نقش ها هستند. اگرچه بازیگرند اما بیشتر به تماشاچیانی می مانند که به تماشای نقش های ایفا شده ی خود می پردازند. نقش هایی که متمم نقش های دیگران است. نقش هایی که کارگردان جهان آن ها را خلق می کند.

البته این کارگردان همانا تمامِ خودِ جهان است… نه کارگردانی از عالَمِ بالا! آدمی عمدتا ناخودآگاه زندگی می کند. زندگی ناخودآگاهِ ما آدمیان، لحظاتی است که به تماشای فیلم زندگی خود می پردازیم. من اصطلاح فیلم را باصطلاح تئاتر در این مورد خاص ترجیح می دهم. فیلم مرده است اما تئاتر زنده. قصه ی نمایش جهان خارج از ما، بیشتر به فیلم می ماند تا یک تئاتر. اتفاقات درون ما عمدتا تئاترگونه هستند اما جهان خارج ما همانا فیلم است.

تنها لحظاتی بازیگران خلاق این فیلم خواهیم بود که خودآگاه بوده و زندگی خود را بازی کنیم و نه تماشا. اگرچه تماشاچی بودن راحت تر است اما عمده ی تماشاچیان غمگین بنظر می آیند. غمگین از این بابت که چونان عروسک های خیمه شب بازی در دستان اراده ی عروسک گردان جهان به ایفای نقش های قالبی می پردازند.

اگرچه بازیگری سخت است اما جذابیت های خویش را داراست. بازیگران که همانا آدمیان خودآگاه هستند، خلاقیت خود را با قطع لحظه ای نخ دستان خویش به منصه ی ظهور رسانده و در مقابل عروسک گردان جهان عصیان می کنند. در این لحظات است که جرقه ای افروخته شده و سرنوشت عروسک های دیگر با حرکات این بازیگران رقم می خورد.

شاید نتوان این بحث ساده را بیش از این پربار ساخت، اما در پایان لازم می دانم که از نگرگاه فلسفی نیز به تبیین این پدیدار پرداخته و قضاوت من باب صحت ادعای خویش را به خوانندگان فهیم بسپارم. نمی توان به راحتی اراده ی آدمی را پذیرفت. آدمی مجموعه ای از اتم هاست که در حرکات خود بی اختیارند، پس او نیز قاعدتا مجموعه ی چنین بی اختیاری هاست و یک موجود بی اختیار…

اما بعضا کمیت، کیفیت می سازد و این یعنی اینکه ممکن است کمیت بی ارادگی اتم ها به کیفیت اراده در آدمی ختم گردد. با پذیرش این اصل بانضمام جبر مجهول حاکم بر رفتار آدمی، روان انسان به درکی از اراده منتهی می گردد چه اگر اینگونه نبود هرگز لغت اراده در ادبیات انسان ها وارد نمی شد. اراده برای ما همانا موجود بودنِ ما برای خودمان است.

آدمی بشرط خودآگاه بودن و موجود بودن برای خویشتن، دیگر برای چیز دیگری جز خود موجود نیست و دارای صفت آزادگی و اختیار می شود. این اراده اگرچه نسبی است اما معلول خودآگاهی آدمی و از سوی دیگر علت آن نیز هست و این فصل ممیزه ی آدمی و اشیاست. همین اراده است که بشکل خودآگاهی متجسد شده و آدمی را بازیگر صحنه های فیلم زندگی خویش می کند، بازیگری که در عین حال تماشاچی نیز هست.

یک انسان ذواراده و مختار به یک بازیگر خلاق در صحنه ی فیلم جهان خارج مبدل می گردد و زندگی اش بیشتر رنگ و روی یک تئاتر زنده را می گیرد تا بازپخش یک فیلم مرده. برای چنین فردی، دیگرانِ بی اراده همچون سیاه لشگرانی هستند که نقش خود را از سر جبر وجودشناختیِ خویش ایفا کرده و در لحظاتی نیز غیب می شوند.

تنها همین فرد است که شادی واقعی از داشتن شانس بازیگری را می چشد. لذتی که همه ی بازیگران سینما آن را تجربه کرده اند. قاعدتا همه می خواهند نقش اول باشند و نه نقش های مکمل و نه هرگز سیاهی لشگر… پس امروز زمان این انتخاب است. امروز در سکانس های این فیلم و یا تئاتر جهانِ خارج، کارگردان جهان در حال توزیع نقش هاست. می بایست انتخاب کنیم

آیا ناخودآگاه و بی اراده خواهیم بود و به تماشاچیان می پیوندیم و بالتبع غم به سراغ ما خواهد آمد و یا اینکه اراده ی خود را به کار خواهیم بست و نقش اولی این تئاتر خواهیم شد و شادی نیز دستمزد ما خواهد بود. این انتخاب ماست…

راستی چرا دستمزد نقش اول فیلم ها همواره بالاتر از سیاه لشگران است و مسئولیت و لذتشان نیز افزون تر؟!

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدی فغاندهر
مهدی فغاندهر
8 سال قبل

این یادداشت عجیب منو یاد فیلم ماتریکس برادران واچوفسکی انداخت.
دیدن دنیا از زاویه ی سوم شخص یک جورایی

دی داد
8 سال قبل

جناب فغاندهر،
سپاس بابت وقتی که میگذارید…
سه گانه ی ماتریکس یکی از تاثیرگذارترین فیلم هایی است که در زندگی ام تماشا کرده ام.
به یاد دارم که در همان سال های تب داغ ماتریکس، کسانی را پیدا کرده و سکانس هایی از این فیلم را با هم بشکل تئاتر بازی می کردیم.
خرسندم که این نوشتار، شما را به یاد این فیلم مهم انداخته است.
ضمنا اینکه لری واچوفسکی عزیزمان تغییر جنسیت داده اند و نامشان به لانا تغییر کرده است.
این روزها دیگر این دو کارگردان بزرگ و نامی را بجای برادران واچوفسکی، “همکاران واچوفسکی” خطاب می کنند.
باز هم سپاس از شما دوست گرامی…
دی داد

صالح
صالح
7 سال قبل

دی داد عزیز سلام
چند وقتی هست که مطالب شما رو می خونم به نظر تو این وانفسای جهان سومی شما جز معدود کسانی هستی که ذهن پرواز گری داری و نغز و پر مغز می نویسی ، اما در مورد این نوشته و به چالش کشیدن محتاطانه اختیار آدمی به نظرم اطلاعات شما خاصه در مورد نورولوژی محدود بوده و این باعث شده طیف تکاملی ژنوم رو نادیده بگیری و البته محدودیت های انتخاب رو شاید به جبر تعبیر کنی…

دی داد
7 سال قبل
پاسخ به  صالح

سپاس بابت حسن نظرتان…

بقول ویلیام شکسپیر: “یک گل رز با هر نام دیگری همچنان خوشبوست…”

اینکه شما بر عدم اختیار آدمی نام محدودیت تکاملی می گذارید در اصل مسئله توفیری ایجاد نمی کند.

ضمنا پاسخ مسئله ی جبر و اختیار آدمی را می بایست در حوزه های بنیادی تری مثل فیزیک جستجو کرد و نه نورولوژی…

در علوم عصب شناختی (و نه نورولوژی!!!) همچون روانشناسی (با تکیه بر نظریات فیزیکی) ما مجبوریم آدمی را مختار در نظر آوریم تا بتوانیم در گفتمان مربوطه به نتایجی برسیم و این فرض دال بر مختار بودن واقعی آدمی نیست. دقیقا مثل اینکه فرض کنیم آدمی موجودی نیکوکار است و سپس خرسند باشیم که نیکوکاری بشری را اثبات کرده ایم.

لطفا مقالات زیر را با دقت مطالعه کنید:

http://www.daydaad.com/?p=2375

http://www.daydaad.com/?p=3970

ارادتمند شما،

دی داد

پانوشت: لطفا به کتاب “طرح بزرگ” هوکینگ صفحات 54 تا 60 (کتاب اصلی) رجوع کنید. آخر کدام فیلسوف و یا دانشمند تراز اولی، انسان را موجودی مختار می داند که شما با تکیه بر “مطالعات مفصلتان!!! در حوزه ی نورولوژی” به این رای نایل آمده اید؟!

عباس عبادی
عباس عبادی
7 سال قبل

با سلام خدمت دی داد عزیز

بنده خیلی در مورد این نوشتار شما تفکر کردم.
راستش من فکر میکنم کل تاثیر و تأثرات در جهان اطراف ما معلول علت هایی هست که یا برای ما شناخته شده هست یا نیست. مثلا برای پیش بینی هواشناسی ما تا حدودی این علت ها رو شناختیم و میتونیم پیش بینی کنیم. اما در مورد حرکت بعدی یک شطرنج باز حرفه‌ای ما اون علت ها رو نشناختیم و به همین خاطر نمی‌تونیم حرکت بعدی رو پیش بینی کنیم.
حالا اگر همه ی این علت ها رو بشناسیم می‌بینیم که کل حرکات بعدی جهان هستی با توجه به حرکات قبلی قابل پیش بینی هست. شاید یک دستگاه معادلات چند میلیارد جمله ای و چند میلیارد مجهولی باشه اما باز هم این دستگاه یک جواب داره.
اگر اینطور نگاه کنیم حتی مشخص میشه که صد سال یا هزار سال بعد هر یک از افراد بشر در هر لحظه چه حرکتی می‌کنه. من فکر میکنم حتی اراده ی ما هم یکی از جملات این دستگاه nمعادله n مجهولی هست.
ممنون میشم نظرتون رو در این مورد بفرمایید.

دی داد
7 سال قبل
پاسخ به  عباس عبادی

درود…

نگاه شما با دستاوردهای نظریه ی کوانتوم در تضاد است.

تحت اثر اصل عدم قطعیت جواب یک چیز نیست، بلکه مجموعه ای از احتمالات مختلف است.

اگرچه این مجموعه خود دارای قطعیت است اما اعضاء آن که مشتمل بر تعداد متناهی از خروجی هاست خود ذاتی آماری – احتمالاتی دارند.

سپاس از حضورتان…

دی داد

پوریا میستانی
پوریا میستانی
6 سال قبل

مثل همیشه بسیار عالی!

توالی موضوعات در این متن که در هر پاراگراف به طور خلاصه اما کافی به آنها اشاره میکنید بسیار زیباست ازین لحاظ که پاسخگوی سوالاتی است که هر ذهن آزاد اندیشی در این مقوله به آن ها مینگرد.

با دقت گوشه های فضای احتمالات در برابر هر گزاره ای را روشن میکنید، درست همان طور که انسان ها هم فضای احتمالات وسیع اما قطعی را جبرا میپویند! و این دقیقا نشان از ماهیت علمی دیدگاه شماست، و دقیقا به همین دلیل درست *می اندیشید*.

مثل همیشه از نوشته هاتون لذت بردم، ممنون…

دی داد
6 سال قبل

درود و سپاس…