در زبان آلمانی واژه ای داریم، Schadenfreude که اشاره کننده به قسمی از خوشحالی است که نصیب کسی می گردد، هنگامیکه فرد دیگری به مصیبتی مبتلا شود. در زبان فارسی اصطلاح “دلم خنک شد!” تا حد زیادی مشابه این اصطلاح آلمانی می باشد اما در زبان آلمانی، این واژه مفهوم مربوطه را بشکل عام تری انتقال می دهد.
شاید نوشتن این مطلب شجاعت بطلبد اگر بخواهیم اعتراف کنیم که این احساس عملا بیانگر یکی از غرایز بنیادین وجود آدمی است. حتی می توان ادعا کرد که این احساس مبین طبیعت بشری است. ولی چرا ما طبیعتا از رخ دادن مصیبت برای دیگران خوشحال می شویم؟! چرا تکامل این صفت را در آدمی انتخاب کرده است؟! به گمان من ریشه ی این احساس را می بایست در جایی جستجو کرد که مرتبط با مقوله ی تنازع بقاست.
همه ی موجودات زنده برای زنده ماندن در حال جنگیدن هستند و این احساس سربرآورده از همین جنگ است. مصائب دیگران تا درجات زیادی شانس بقای آنان را کاسته و هر آنچه که شانس بقای دیگریِ رقیب را بکاهد در ظاهر به شانس بقای من کمک رسان است. از این روست که آدمی در مواجهه با رنج های دیگران تا حدودی دچار احساس مسرت می گردد.
تمام افرادی که در جایگاهی مسئول رسیدگی به مشکلات سایر انسان ها هستند، در اثر شنیدن مشکلات دیگران دچار نوعی احساس آرامش خاطر می شوند. با یک تحلیل روانشناختی گویا ملتفت می شوند که خودشان تنها کسانی نیستند که در زندگی دچار مشکلند اما بگمانم این دست تحلیل ها خام اندیشانه بوده و ریشه ی اصلی این احساس مسرت خجالت آور در همان غریزه ی شادِن فرویده ی فوق الذکر است…
هر وقت از دیدگاهی که نشان دهد امیال و غرایزی همچون “شادن فرویده” – ای که شما بدان اشاره کردید، – امیالی نسیتند که بایستی مرتبا مورد نکوهش قرار گیرند می توان انسان را بهتر شناخت و تحلیل کرد. ما انسان ها به دلیل تربیت ناقصی که شده ایم همیشه در حال کشتن عزت نفس خودمان هستیم زمانی که در حال سرکوب غریزه ای هستیم که وجود دارد و بخشی از تکامل ما مدیون اوست. اگر تحلیل منصفانه ای از این غرایز انسان ها بشود شاید دیگر شاهد آن همه کشتن عزت نفس ها و حتی کشتن انسان ها نیستیم و آلام انسان ها کمتر از پیش خواهد بود چه در مواجهه با خودشان چه در مواجهه با جامعه.