ساز و کار اعتیاد از نظر علمی براحتی قابل تبیین است. من در این نوشتار قصد پرداختن به این مسئله را از منظری دیگر دارا هستم.
دیروز فردی را ملاقات کردم که پس از سالها اعتیاد به مصرف مواد محرک و روانگردان، توانسته بود بر این مشکل فایق آمده و آن را کنار گذارد. او اگرچه خیلی خوشحال بود که دیگر بقول خودش اسیر این اهریمن نیست اما من می توانستم حدس بزنم که تا چه حد اعتیاد آن دوره از زندگی اش بر سلامت حال حاضرش تاثیرسوء نهاده است. او خودش گمان می کرد که با کنار گذاشتن سوء مصرف مواد، حالا دیگر یک آدم سالم و تنومند است. مداوما بازوهای خود را به رخ من می کشید و یا اینکه مثلا پوست صافی دارد و حتی اینکه نیروی جنسی در وی فوران می کند!!!
اما او از این مسئله غافل بود که حجم مغزش در مقایسه با گذشته به مقدار زیادی کاهش یافته است. عدم تعادل روانی از نظر علمی تعریف مشخصی دارد. بر اساس این تعریف استاندارد، من وی را کاملا نامتعادل ارزیابی می کردم.
مداوما صحبت می کرد و از این شاخه به آن شاخه می پرید. حرف هایش هیچگونه ارتباط معناداری با هم نداشتند. جملات اگرچه ساخت دستوری صحیحی داشتند اما تماما از معنایی مشخص عاری بودند. هر چیزی را چندین بار تکرار می کرد. به درصد زیادی دچار فراموشی بود و نمی توانست که حرف های 3 – 2 دقیقه قبل مرا به یاد آورد و غیره… دوستانش تایید می کردند که فلانی دچار تغییر در شخصیت شده است و سابقا اینگونه نبوده!
در پایان، می خواهم بگویم که ترک اعتیاد حتی اگر موفقیت آمیز نیز باشد، عوارض غیرقابل برگشتی دارد؛ عوارضی که عمدتا بجای پوست سینه و شکم، رد خود را برای همیشه بر مغز فرد باقی خواهند گذاشت…
هیچ چیز به وضعیت سابق خود بر نمی گردد، حتی زمان.