وسواس آنطور که نزد عوام جامعه شناخته می شود، قرابت چندانی با تعریف علمی اش ندارد. وسواس آنطور که در علم شناخته می شود نوعی رفتار ناسازگار در راستای کاهش استرس های مرتبط با افکار مرتبط با افکار و موقعیت هاست.
البته این تعریف تا حد بسیار زیادی عام و جنرال است. مفهوم وسواس چونان نوعی اقیانوس است و دقیقا به وسعت عمق یک اقیانوس می تواند جنبه های مختلفی از حیات انسانی (و حتی حیوانی را) در خود غوطه ور سازد.
ما وسواس های فکری داریم که در آن ها فرد برای برطرف نمودن حالات ناخوشایند حادثه از مرور برخی از افکار، لشگری از افکار دیگر را با ترتیب و ترکیبی مشخص به راه انداخته و به نبردی دایمی با ترس های فکری خود مشغول می شود.
این مسئله اگرچه در ظاهر با همان مصداق معروف وسواس نزد جامعه یعنی شستن مداوم دست ها برای جلوگیری از آلودگی متفاوت است، اما کنه هر دو آن ها یکی است: رفتاری عینی و یا ذهنی برای پالایش شدن از احساسی ناخوشایند مثلا ترس از بیماری، ترس از خارج شدن اوضاع از کنترلِ فرد و چیزهای دیگری از این دست!
از نظر علمی می دانیم که وسواس نوعی اختلال اضطرابی است. من بارها و بارها در نوشتارها و مقالات خود عنوان کرده ام که استرس، اضطراب و ترس اگرچه بشکل تخصصی از یکدیگر متفاوت هستند اما همگی تجلیات چندگانه ی یک گوهر یکسان اند و آن گوهرِ نه چندان خوش رنگ و لعاب چیزی نیست جز واکنش آدمی به هرگونه تهدید بقاء، چه واقعی و چه خیالی…
ما درگیر استرس، اضطراب و ترس می شویم زیرا که می هراسیم که عن قریب بودنمان به خطر افتد. پس آنکس که دست های خود را زیادتر از حد معمول می شوید، از اندرون دچار ترسی مهلک است. او خیال می کند که بقاء اش در خطر است. در چرخه ی وسواس (بشکل علمی) می گوئیم او فکر می کند که دستگیره ی در اطاق بتوسط ویروس هایی خطرناک آلوده شده اند که اگر وارد تن وی شوند، او بیمار شده و یحتمل قالب تهی کند. این فکر برای او استرس زاست.
سپس رفتار شست و شوخواهانه سر بر می آورد تا او هر چند موقتی خود را از این استرس جانکاه نجات دهد. اما بزودی دوباره روز از نو، روزی از نو… افکار استرس آورِ مرتبط با آلودگی تکرار شده و او نیز به همین شیوه ی ناسازگار استرس خود را فرو خواهد نشاند. او نفرین به انجام تکراری و سرسام آور امور است. چیزی در مغز او خاموش نمی شود. مدارات مغزی تحلیل موقعیت های این چنینی برای او دچار یک لوپ طولانی مدت هستند!
بگذریم. تا بدین جای کار صرفا به توصیف ساز و کار عُرفی و عمومی وسواس پرداخته ایم، اما هدف از این نوشتار اشاره به این مسایل بدیهی نیست. هدف من از این نوشتار پرده برداری از نوعی ترس است که حالت وسواسی دارد.
اگرچه وسواس همانطور که در بالا گفته شد با ترس عجین است، اما از طرف دیگر هر ترسی وسواسی نیست. به زبان ساده تر هر وسواسی در دل خود ترسی به همراه دارد، یعنی ما همواره از وسواس به ترس می رسیم اما برعکس آن صادق نیست و این یعنی اینکه هر ترسی به وسواس ختم نمی شود.
ترس در لحظه ی مواجهه با یک راهزن شکل وسواسی به خود نمی گیرد، ما فقط در لحظه می ترسیم، اما من در اینجا آن نوع خاص از ترس را مدنظر دارم که خود را مستغرق اقیانوس وسواس می کند. ترسی که شکل و شمایل وسواسی به خود می گیرد و فارغ از تعریف کلاسیک ترس می توان آن را در زمره ی وسواس ها قرار داد: ترس وسواس گونه!
همه ی ما در زندگی ترس و نگرانی هایی داریم. مثلا عمده ی افراد از زمینگیر شدن در هراس اند. عده ای مداوما دچار این نگرانی هستند که نکند ورشکست شوند. این سطح از نگرانی قابل قبول بوده و شرایط را جوری رقم می زند که فرد بخواهد بر تلاش خویش بیافزاید.
اما حالتی را تصور کنید که فرد از جهت ترس از نابینایی تصمیم بگیرد که زیاد از چشمان خود کار نکشد. یا کس دیگری گمان کند که شاد بودن یعنی دچار شدن به اختلال شیدایی، پس هر زمان که خود را شاد یافت، تلاش کند که بنحوی بر شادی خود فایق آمده و آن را سرکوب کند. این ها مصادیق ترس های وسواسی ما هستند.
کس دیگری با خود فکر می کند که نکند فرد دیوانه ای بوده و ا ز سلامت روان برخوردار نیست، او بشکل وسواسی این ترس را بر خود تحمیل کرده و دایما به دنبال اثبات و یا رد این پندار شخصی است. شخص دیگری دایما این اشتغال ذهنی را داشته که نکند مثلا نتواند جلوی خنده ی خود را بگیرد و دایما بخندد. یا در مورد دیگری کسی گمان می کند که نکند هرگز سیر نشود و یا دیگر هرگز نتواند که بخوابد.
این ها ترس هایی وسواسی هستند که معمولا در افرادی ظهور پیدا می کنند که مدت های مدیدی وسواس های ساده تر خود را درمان نشده باقی گذاشته اند و شوربختانه این ترس ها کیفیت زندگی فرد را بشکل دراماتیکی کاهش خواهند داد.
12263 – 12264
خیلی خوب بود
انعکاس خوبی های خودتان است.