اگرچه نظریه ی روانشناسی تحلیلی کارل گوشتاف یونگ اساس علمی درستی ندارد اما او بهرحال در اثر سال ها داشتن افتخار شاگردی بزرگ ترین فرهیخته ی قرن بیستم یعنی زیگموند فروید به این مهارت نایل آمده است که بشکل نظری به جنبه های جذابی از روان آدمی اشاره کند. یکی از این جنبه های جالب که قصد دارم در اینجا آن را معرفی کرده و نکته ای را در ذیل آن بیان دارم، مسئله ی پِرسُنا (Persona) است.
برای یونگ پرسنا چونان نقابی است که فرد در جهت انطباق بیشتر با نقش های اجتماعی – فرهنگی و نهایتا بقصد تاثیرگذاری بیشتر بر رخ خویش گذاشته و بدین ترتیب نقش سازگارتری را در اجتماع برای خود رقم می زند. ایده ی پرسنا و تبعاتش در نظریه ی روانشناسی تحلیلی بغایت هیجان انگیز است بویژه اگر بخواهیم که همچون من در اینجا آن را به مسئله ی خلاقیت و سبک زندگی پیوند زده و قرائت بیشینه ای از آن داشته باشیم.
پیشتر هم اشاره کرده بودم که سبک زندگی ما ارتباط نزدیکی با میزان خلاقیت و آفرینندگی ما دارد و اگربخواهیم پرسنا را تجسد سبک زندگی بدانیم، آنگاه قوه ی آفرینش پرسنا بیش از تاثرپذیری از نیروهای منتج از مسایل فرهنگی و جامعه شناختی، محصول خلاقیت فرد است.
با عنایت به این مسئله، پرسنا ارتباط چندانی با واقعیت های فردی و اجتماعی نداشته و در عوض تجلی گاه قوه ی تخیل و آفرینش فرد است و بی شک می توان آن را ماسک اراده و آزادی بر چهره ی بشر موثر دانست…