قطعا در فیلم ها دیده اید که عده ای پلیس به دنبال یک دزد می دوند و دزد ماجرا در حین فرار از دست آن ها مشقّات فیزیکی گوناگونی را تجربه می کند، بدون اینکه خم به ابرو آورد؛ مثلا از بلندی می افتد، با اشیاء مختلف برخورد می کند و یا اینکه حتی زیر ماشین می رود، اما دوباره علی رغم تمامی این آسیب ها بلند شده و حتی لنگان لنگان نیز خود را از دست ماموران پلیس می رهاند بدون اینکه وقتی برای آه و ناله پیدا کند.
پرسش اینجاست: چه چیزی باعث می شود که کسی علیرغم تمامی این جراحات، بدون توجه به دردها و ناراحتی های فیزیکی، همچنان قادر باشد که به هدف خود چسبیده و آن را دنبال کند؟! من اسم این مقوله ی روانشناختی را “اثر دزد و پلیس” می گذارم. این اثر یکی از کیفیات روان بشری است. این اثر قرار نیست که حتما در یک ماجرای تعقیب و گریز پلیسی خود را آشکار کند، بلکه در تمامی لحظات زندگی می تواند خود را بروز دهد.
انسان هایی را دیده ام و می شناسم که در سخت ترین شرایط خانوادگی زندگی می کنند، در این شرایط روان آدمی همین اثر را از خود بروز می دهد. فردی دست خود را با چاقو می برد اما چون برادری دارد که از سلامت روان برخوردار نیست، خود را از گفتن یک آخ ساده هم محروم می کند، زیرا می ترسد که صدای وی برادر بیمارش را متوحش کند. فردی در یک خوابگاه، تحت فشار روانی کارهای خود را به انجام می رساند، پوستش بتوسط اجاق گاز آشپزخانه می سوزد، اما به روی خود نمی آورد زیرا قبل از رسیدن نوبت استفاده ی سایر اعضا از آن فضا می بایست کارهایش را تمام کرده و بموقع محل را ترک کند.
روان آدمی جوری تکامل یافته است که می تواند تماما به نفع مسایلی حقیقتا مهمتر، مسایل جزئی تر را نادیده بگیرد. اثر دزد و پلیس ترجمان این تکامل است. البته این اثر با این مقوله متفاوت است که وقتی ما آسیب جسمانی می بینیم، مثلا تصادف می کنیم و پایمان می شکند، ابتدا درد احساس نمی کنیم زیرا اصطلاحا بدنمان گرم است. این تفاوت از آنجائیست که در این اثر، فرد آسیب دیده (اصطلاحا دزد) خود می بیند که پس از تصادف پایش شکسته و استخوانش بیرون زده اما همچنان قادر است بیخیال ماجرا شده و به فرار (بقاء) خود ادامه دهد.