پیش می آید که در جریان زندگی با احساسات ناخوشایندی مواجه شویم. انسان ها با توجه به دانش و تجربه ی خود، رویکردهای متفاوتی را در این مواقع اتخاذ می کنند.
برخی گمان می کنند که یک احساس منفی را می بایست بشکلی منفی دنبال کرده و به آن فرصتِ بروز حداکثری دهند. اگر در موقعیتی احساس خشم کنند، خشم خود را بشکل تمام و کمال بروز داده و بدین وسیله راهی برای پالایش لحظه ای خود پیدا می کنند. البته خواننده ی آگاه نیک مطلع است که در این دست برخوردها اگرچه در لحظه رهایی از احساس خشم نسبتا تحقق می یابد اما در طولانی مدت این خشم وضعیتی پایدارتر خواهد داشت.
دسته ی دیگری نیز هستند که تحت تاثیر آموزه های متخصص نماهای روانشناسی عامه پسند، گمان می کنند که می بایست بشکل افراطی در لحظه های آنچنانی خوش بین بوده و آن را چونان تجربه ای دوست داشتی در آغوش گیرند، چشم خود را بر بغرنج بودن اوضاع بسته و ضمن انکار احساس ناخوشایند خویش، به خود بقبولانند که همه چیز (علیرغم وضع ظاهری) رو براه است.
هر دو این رویکردهای تخاصمی و منفعلانه حاکی از آنست که افراد مزبور از سطح EQ پایینی در رنجند. EQ چه می گوید؟ کسی که هوش هیجانی بالایی دارد، در این مواقع رویکرد متفاوتی را در پیش خواهد گرفت. ایشان در وهله ی اول از اذعان به این قضیه (که در برخورد با این مسئله دچار احساسی ناخوشایند هستند) ابایی ندارند و در گام ثانی نیز تلاش می کنند که با برخوردی منطقی، احساس موردی خود را واکاوی کرده و علت آن را ریشه یابی کنند.
هوش هیجانی بالا به این معنی است که ما قادریم احساسات خود را شناخته، بپذیریم و بشکلی منطقی با آن ها برخورد نماییم. بلوغ رفتاری نیز نتیجه ی مستقیم چنین رویکرد سازگاری است. نهایتا اینکه هوش هیجانی یعنی داشتن برخوردی منطقی با احساساتمان و نه سرکوب و نه حتی بروز برخوردی احساسی با آن ها!
یک نکته: در یک ظرف نه چندان تخصصی می توان EI و EQ را مترادف هم در نظر گرفت:
Emotional intelligence (otherwise known as emotional quotient or EQ) is the ability to understand, use, and manage your own emotions in positive ways to relieve stress, communicate effectively, empathize with others, overcome challenges and defuse conflict.