مثال هایی که افراد در خلال گفتگوهایشان استفاده می کنند دقیقا همچون لغزش های کلامی فرویدی می توانند بازگو کننده ی مسایل زیادی در ارتباط با ناخودآگاه ایشان باشند. مثلا یکی از دانشجویان من همواره در حین آوردن مثال ها، مثال هایی را مرتبط با رابطه ی پدر – پسری مطرح می کند و این بخوبی به من نشان می دهد که در اندرونِ او چه می گذرد.
در یک نمونه هنگامیکه ما در رابطه با مسئله ی ظلم در حق همنوع صحبت می کردیم، ایشان چنین مثالی را مطرح نمود: “پدری که به پسرش ظلم می کند…” در یک گفتگوی دیگر در حین صحبت کردن در پیرامون جدل های بینافردی، او دوباره مثالی آورد با این مضمون: “در یک نزاع خانوادگی بین یک پدر و پسرش…” و همچنین در چندین مورد دیگر، او دوباره مثال هایی زد حول رابطه ی ناخوشایند پدر و پسر.
جالب اینجاست تا آنجایی که من می دانم او رابطه ی خوبی با پدر خود ندارد و فقدان این رابطه اینگونه ذهن ناخودآگاه او را متوجه دایمیِ این مسئله نگاه می دارد بنحویکه در آوردن مثال ها همواره دم دست ترین گزینه ارتباطی است که او در واقعیت با پدرش داشته و اینگونه تمام ناخودآگاه او پر شده است از یادِ پدر.
واکاوی های دایمی او راجع به ارتباطش با پدر خانواده، او را آنچنان در مسایل مختلف به مثال ها مجهز کرده است که مخاطب آگاه از این مثال ها برداشت های صحیحی از زندگی شخصی وی خواهد داشت.