در پاسخ به این پرسش لازم می دانم که نکاتی را خاطرنشان کنم. از نگرگاه نظریات رادیکال فلسفه ی علم که خوشبختانه (و یا از دید برخی متاسفانه) بیشترین اندیشمندان تراز اول جهانی موافق آن هستند فقط و فقط یک علم وجود دارد و آن هم فیزیک است. سایر چیزهایی که موقتا آن ها را علم می نامیم همگی نظریات سودمندی هستند که (بعلت ضعف گفتمان های فیزیکی) موقتا از جهت سودمندی شان (و نه حقانیت شان) مورد استفاده قرار می گیرند.
با این تعریف شیمی یک نظریه ی سودمند است که بعلت ضعف فیزیک در توضیح پدیدارهای سطح ملکولی بوجود آمده است و بمجرد آنکه فیزیک مدل های خود را از سطح اتم ها بالا بکشد، می بایست که عرصه را به نفع فیزیک خالی کند. با این رویکرد حتی زیست شناسی هم علم نیست (چه برسد به مدیریت) زیرا که قانونی از دل کیهان کشف نکرده و صرفا از جهت سودمندی در طبقه بندی موجودات و چیزهای مشابه فعلا نقصان های گفتمان فیزیک را پر می کند.
اما هستند در این میان فیلسوفانی که بجای اصل قانون پذیری (که فقط شامل حال فیزیک و مصادیقی از شیمی است)، اصل عملگرایانه را اقتباس کرده و اگرچه مدیریت را علمی دقیقه نمی دانند که منتهی به کشف قانونی از جهان گردد اما بخاطر کاربست پذیر بودنش در حوزه هایی از حیات بشری آن را واجد وجاهت علمی دانسته و در رده ی علوم اجتماعی طبقه بندی می کنند زیراکه مدل هایش به تقلید از مدل های فیزیک ریشه در عقل و تجربه ی بشری دارند.
با عنایت به تمام موارد فوق، اگرچه بر برخی چیزها حقیقتی مترتب نیست، اما صرفا بدلیل کاربردی بودن می بایست که مورد تکریم قرار گیرند. با این نگاه علم مدیریت بعنوان بخشی از علوم اجتماعی بخاطر کاربردهای سودمندش می بایست که ستوده شده و بشکل هر روزه ای خود را توسعه دهد…
11946