قطعا یکی از اختلالاتی که می تواند به درجه ی زیادی فرسایش دهنده ی روان آدمی باشد، مسئله ی مطلق نگریستن به پدیده های سطح زندگی است. شاید همه ی ما شنیده ایم که می گویند در لحظه ی عصبانیت نبایست که تصمیمی گرفت زیرا که پس از رفع این عصبانیت، فرد خود را بخاطر تصمیم خویش، سرزنش خواهد کرد. من می خواهم درستی این گفته را از منظر دیگری مورد بررسی قرار دهم.
در لحظات عصبانیت آدمی تمایلی وجودی به مطلق نگریستن ها دارد. در این مواقع ما بیش از هر زمان دیگری سیاه و سفید، صفر و یک، بد و خوب و یا از خلال دو-ارزشی هایی دیگر با مسایل برخورد می کنیم. این احتمالا یک حربه ی تکاملی است زیرا در این مواقع نفس گیر ذهن آدمی نمی تواند که خود را درگیر بیشمار واریته ی بین خوب و بد کند بلکه برای افزایش چابکی خود بجهت تصمیم سازی و نهایتا گرفتن تصمیمات، لازم است که به حداقل ها واریته ها اکتفا کرده و این حداقل، چیزی جز عدد دو نیست: چپ و راست!
در یک طرف سیاه و در یک طرف دیگر سپید قرار می گیرد و حال وقت آن است که بجهت افزایش بقاء در یکی از این دو سرزمین پای خود را بر زمین گذاشت. اما می توان بر این حربه ی تکاملی چیره شد و با تربیت خود نگاهی طیفی به مسایل حتی در مواقع بحرانی داشت. اینکه افراد می گویند “دیگر اسم فلانی را هم نخواهم آورد!” یا اینکه “این خط، این نشان!” و یا بدتر از آن “دیگر همه چیز بین ما تمام شده است!” این ها همه نشان می دهند که ما بشکل غریزی تمایل داریم که به یکباره چیزها را از خود دور کنیم و این رویکرد حقا که رویکردی ناقص است.
هیچ چیز بزرگی به یکباره ایجاد نمی شود. تلاشی در راستای حذف یک مسئله بشکل یکباره ای انرژی بسیار زیادی طلبیده و عمدتا به بدترین شکل ممکن بر هم زننده ی تعادل وجودی همان فرد است، جوریکه هر افراطی نوعی تفریط را در پس خود به همراه خواهد داشت و این یعنی اینکه دور کردن حداکثری یک مسئله از خود در طولانی مدت به نزدیک شدن حداکثری آن خواهد انجامید.
باید از خیر این دست مطلق نگریستن ها گذشت. باید هر زمان که وسواس در نهاد ما زبانه کشیده و ایجاب می کند که تصمیمی را یکباره به حداعلی به انجام برسانیم، در مقابل این وسوسه ایستاده و راه عقلانیت و تجربه را پیش گیریم. راهی که می گوید مطلقی در این جهان نامطلق وجود ندارد. البته این گفته ها بدآن معنا نیست که باری به هر جهت و یا دمدمی مزاج باشیم و هر لحظه چونان احزاب باد به این طرف و آن طرف رویم، بلکه منظور از این دست آموزه ها همچون همیشه اشاره به اتخاذ رویکردی تعادل گراست.
در اینکه شستن دست ها پیش از خوردن خوراک حرکت پسندیده ای است، هیچ کس کمترین شکی به دل راه نمی دهد، اما اگر وسواسِ کسی شرایطی را رقم بزند که وی با ملاحظاتی عجیب و غریب این کار را به انجام رساند و نهایتا این ملاحظات یک شست و شو ساده را چند ساعتی به درازا بکشانند، همه می دانیم که حرکت پسندیده ی مزبور به تباهی کشیده شده زیرا که بیچاره ی ماجرا راه افراط را در مسئله پیموده است و افراط بیش از هر چیز دیگری در جهنم مطلقات سُکنی می گزیند.
در پایان، من راه مطلق ستیزی را پیشنهاد می کنم که بی شک در طولانی مدت بهترین تسکین دهنده ی زخم های روان آدمی است…