قبلا از نحله ی پنجم علم روانشناسی صحبت به میان آورده بودم: روانشناسی زبانگرا. این قسم پیشنهادی از روانشناسی، رویکردی است که در آن زبان و ساختارش، مهمترین عامل تاثیرگذار بر روان آدمی قلمداد می گردد.
در این شق جدید از روانشناسی، ما بر این باوریم که ادبیاتِ مجموعه ی ذهن – روان یک فرد، نقشی تعیین کننده در جهت گیری های منطقی وی و نهایتا کیفیت عواطف و احساسات او بازی می کند. بطور کلی می توان اظهار داشت که زبان ما در ابتدای امر، الگوهای شناختی ما را می سازد و این الگوها نقش خود را در شکل دهی به عواطف ما بازی کرده و نهایتا این عواطف ما هستند که رفتارهای ما را موجب می شوند. در یک کلام، واژگان ما، رفتارهای ما را می سازند.
تا اینجا توانستیم به تعریفی کلی از مفهوم روانشناسی زبانشناختی برسیم. هدف از این نوشتار همچنین به دست دادن تعریفی کلی از مقوله ی روان درمانی زبانگراست که می توان آن را ابزار درمانی این نظریه دانست. روان درمانگران زبان گرا می بایست تمام هم و غم خود را مصروف آن دارند تا فرد یاری خواه در وهله ی اول به خودآگاهی نسبت به زبان خویش نایل شده (فاز زبان آگاهی) و سپس از سر این آگاهی به تغییر ساختارهای زبانی خود ممارست ورزد. تغییر ساخت زبان (Construct of Language) مستلزم تغییر در چند وجه زبان من جمله تغییرات آوایی، تغییر در سطح واژگان، جملات، ساخت دستوری، لحن ها و غیره می باشد…
تمامی این تغییرات می بایست در راستای رسیدن به سطحی باشند که در آن، فرد یاری خواه احساس کند که مجموعه ی عواطف و احساساتش (رویدادهای سطح روان) منتهی به اعمال سازگار در سطح زندگی وی خواهد شد. این روشِ درمانی (زبانکاوی) همچون روش روانکاوی، بسیار متکی به ابزار زبان است اما برخلاف روش روانکاوی که در آن روانکاو تلاش می کند به ناخودآگاه بیمار دسترسی پیدا کند، ما تلاش خواهیم کرد تا شرایطی را مهیا کنیم که فرد یاری خواه به آگاهی در رابطه با زبان شخصی خود نایل آید…