عنوان اثر شگفت انگیز مارسل پروست، در جستجوی زمان از دست رفته، به خوبی می تواند بیانگر اهمیت تک تک لحظات زندگی ما باشد. تقریبا تمامی متفکرین تراز اول جهانی بنوعی به اهمیت پدیدار زمان در زندگی اشاره ها کرده اند. با یک جستار ساده می توان به دو جین از جملات قصار ایشان در رابطه با جان زمان، دسترسی پیدا کرد، جملاتی که در تمامی آن ها، زمان به گوهری قیمتی تشبیه شده است.
اما بیش از همه ی این جملات کوتاه و بلند، نام همان شاهکار فوق الذکر پروست، انتقال دهنده ی جان مطلب می باشد: در جستجوی زمان از دست رفته! من خود شخصا به تاریخ ها توجه ویژه ای دارم. در حین گفتگوها پیش می آید که مداوما از طرف مقابل پرسش کنم: “حدودا چه سالی؟!” تمامی این توجهات افراطی به گوهر زمان نشان می دهد که من نیز در زمره ی ….. زمان پرست هستم.
فارغ از اینکه آیا می توان بشکل عملی در زمان مسافرت کرد یا که نه، اما گویا لحظاتی در گذشته هستند که زمان ارزش خود را از آن ها می گیرد. احتمالا زمان به خودی خود فاقد ارزش است و این اتفاقات هستند که به زمان ارزش مطلوب را می دهند، جوریکه ما خواهان آنیم که در زمان برگشته و چیزهای از دست رفته را دوباره جستجو کنیم.
تاریخ هایی هستند که بعلت اهمیتشان فکر و ذهن ما را در خودشان منجمد می کنند. زندگی خود من تقریبا در نیمه ی اولین ماه تابستان سال 82 (2003) منجمد شده و انگار بعد از آن تاریخ من دیگر زندگی نکرده ام، جز برای به دست آوردن دوباره ی آن لحظه!
تمامی رویاهای من راجع به بازگشت در زمان، به جایی پیش از این تاریخ مربوط می شود. گویا من نیز می خواهم این گوهر زمان غایب را دوباره به چنگ آورده و آن را پس از نقد کردن، خرج به دست آوردن چیزهایی کنم که احتمالا از دست داده و این از دست دادن ها برایم گران تمام شده اند.
من تابحال تجربه ی بازگشت در زمان را به آن قسمی که در فیلم های علمی – تخیلی شاهدیم، نداشته ام؛ اما اگر یک بار چنین امکانی برای من مهیا گردد، شخصا عقربه ی ماشین را بر روی 2 دی 78 تنظیم خواهم کرد…