اگر کسی مبتلا به خصلتی بد باشد و در اثر این ابتلا از خود متنفر شود، خیلی محتمل است که از دیدن این خصلت در سایرین به شدت برنجد. بطور مثال آنکس که دروغگوست و در اثر دروغگویی خود احساس بدی دارد، با دیدن آدمیان دروغگو بشدت دچار احساس انزجار خواهد شد زیرا که شاید آن ها آینه ی دق تمام قد وی قلمداد می گردند.
شاید خیلی ها گمان کنند افرادی که به صفتی بد اشتهار دارند مایلند که همه مثل خودشان بدرفتار باشند. برای نمونه کسی که تنبل است، دوست دارد ببیند که همگان مثل خودش تنبل هستند. پس چرا من در این نوشتار برعکس این مسئله را تصدیق می کنم؟! اگر به مقدمه ی این بحث دوباره نظر بیافکنید، خواهید دید که اشاره کردم: “و در اثر این ابتلا از خود متنفر شود.” این یک قید مهم است.
آن فرد تنبلی که دوست دارد همگان را عین خود تنبل ببیند، به احتمال بسیار زیاد هنوز از خود بخاطر تنبلی اش نفرتی به دل نگرفته است. او هنوز بر این باور نیست که تنبلی چیز بدی است و یا اینکه او با تنبل بودن در حال بدکرداری است. اگر روزی او بفهمد که تنبلی چیزی نفرت انگیز است، آنگاه اگرچه نتواند وضعیت تنبلی خود را تغییر دهد، اما احساس عذاب وجدان درونی اش بخاطر آنچه که هست، وی را وا خواهد داشت تا از دیدن هر کس دیگری همچون خود متنفر شود.
در این فاز معمولا افراد بشدت دست به انکار خصلت بد خود خواهند زد. اگر کسی تنبل باشد و با این تنبلی مشکلی نداشته باشد، احتمالا حتی در جمع به تنبلی خود اعتراف کرده و در مواقعی نیز آن را بستاید. اما اگر انقلابی در شخصیت وی رقم خورَد و وی را به بدی خصلت دیرینه اش آشنا سازد، آنگاه نه تنها به تنبلی اعتراف نخواهد کرد، بل تمامی تلاشش را خواهد نمود تا اثبات کند که تنبل نیست.
در این فاز فرد حقیقتا تنبل، دست به نکوهش تنبلی و تنبلان می زند. تمام کوشش خود را مصروف این مسئله می سازد که در جهان گفتگوها به هر طریقی از این دسته اعلام برائت کند. حتی ممکن است دست به خشونت علیه گروه تنبلان بزند. این رفتارها حاکی از آنند که وی از خود بخاطر آنچه که هست متنفر است اما متاسفانه قدرت کافی در پذیرش و تغییر خود را ندارد، پس راه ساده تر نپذیرفتنِ دیگرانِ شبیه به خودش و تلاش در راستای به تغییر وادار کردن آنهاست؛ دیگرانی که مثل خودش تنبل و یا دروغگو هستند اما بنظر می رسد که با این خصلت های بد خود مشکلی ندارند.
بلی! ما اگر قادر به تغییر خود نباشیم، تلاش می کنیم که در جنبه های مطلوب اما ناکاممان جبرا دیگران را تغییر داده و کامیاب کنیم تا آنها نیز زجر نیاز به تغییر مثل خُره به جانشان بیافتد. این واقعیتی غیرقابل انکار است که عمده ی منتقدین سایرین، خود به حضور همان عیب هایی از دیگران که بیشترین تلاش را در راستای تغییرشان می کنند، در خود واقفند اما متاسفانه از نجات خویشتن دست کشیده و دل به نجات سایرین بیچاره بسته اند، زیرا که زورشان به خودشان نرسیده و حال نوبت ضعیف کُشی است.