میسوفونیا (صدابیزاری) اگرچه در حال حاضر نوعی اختلال روانشناختی مستقل در نظر گرفته نمی شود، اما مسئله ای جدی است. در حال حاضر صدابیزاری را می توان یکی از علایم اختلالات مرتبط با استرس و اضطراب در نظر آورد. من شخصا بر این باور هستم که میسوفونیا نوعی وسواس به مسئله ی صداست.
فرد در این حالت نسبت به یک یا چند قسم صدای خاص وسواس پیدا کرده و از سر این وسواس، حساسیت ویژه ای به نشنیدن آن ها پیدا می کند. فرد خواهان آن است که صدای مزبور قطع گردد از این رو مداوما توجهش به صدای مزبور جلب شده و بدین ترتیب برخلاف تمایل اولیه اش، صدای مربوطه را بیشتر و بیشتر می شنود.
من از لفظ وسواس در جملات پیشین خود استفاده کردم که صد البته چرایی انتخاب این واژه به توضیح بیشتری نیاز دارد. در حملات وسواس، فرد برای خنثی نمودن استرس حاصله از یک سری تفکرات رنج آور، لازم است که به حرکاتی دست زند که از سر این حرکات بشکل موقتی از احساسات ناخوشایند خود پالایش گردد.
در اینجا نیز مسئله به همین منوال است. تفکر به وجود نوعی صدای آزاردهنده در محیط (مثلا صدای کار کردن کولر آبی همسایگان در یک منزل ساکت) برای شخصِ میسوفونیک بغایت رنج آور است. از این رو فرد نسبت به نشنیدن این صدا اهتمام ویژه ای می ورزد.
اگر کسی مثلا در وسواس مرتبط با پاکیزگی از وجود خاک بیزار باشد، آنگاه دقت ویژه ای در پیدا کردن کوچک ترین موارد خاک آلود به خرج خواهد داد. چنین فردی گویا بیش از دیگران متوجه وجود خاک در محیط می شود. چشم ها به دنبال مغز ما حرکت می کنند و اگر کسی از درون مغز خود به دنبال پرهیز از خاک باشد، آنگاه چشم هایش فقط آلودگی به خاک را رصد خواهند کرد و در نتیجه شانس این فرد برای دیدن خاک بیش از دیگران خواهد بود.
برای فرد میسوفونیک هم همینگونه است. او می خواهد که یک یا چند صدای خاص را نشنود. از این رو مداوما به دنبال موقعیت هایی است که شاید این صدا در آن ها شنیده شود تا مطمئن گردد که چنین صدایی در کار نیست تا در صورتِ وجودِ صدا آن را رفع کند و دقیقا همچون مثال واضح خاک، او همواره صداهای رنج آور مربوطه را خواهد شنید زیرا که جوینده یابنده است.
سیستم شنوایی انسان تکامل ویژه ای دارد. ما این توانایی را بشکل تکاملی پیدا کرده ایم که توجه خود را صرفا به چند صدای خاص در محیط تخصیص دهیم. این امکان را بصورت تخصصی «شنوایی گزینشی انسان» می نامند. ما در یک محیط شلوغ قادر هستیم که صرفا بر یک منبع صدا متمرکز شده و از سایر صداهای موجود در محیط بی خبر شویم. گوش ما اصوات را می گیرد اما مغز آن ها را تحلیل نمی کند زیرا که تمام قوای تحلیلی اش را معطوف به تحلیل یک منبع خاص کرده است.
در وضعیت میسوفونیا فرد مزبور اگرچه در عمل خواهان آن است که یک سری از صداها را نشنود، اما او فقط همان ها را خواهد شنید زیرا که مغزش تماما درگیر آن منابع صوتی گشته است. اگر من از شما بخواهم که به زرافه فکر نکنید، آنگاه شما به چه فکر خواهید کرد؟! گویا تلاش برای فکر نکردن به زرافه عملا شما را تماما درگیر فکر به زرافه می کند.
در درمان میسوفونیا نیز این مسئله دوباره خود را متجلی می سازد. در مثال فوق، تلاش برای نشنیدن صدای تجهیزات الکترونیکی محیط یعنی گام گذاشتن در ورطه ی شنیدن دایمی آن ها. این اتفاق معمولا خود را در سایر جنبه های مرتبط با جهاز شنوایی آدمی نیز در پیوند قرار داده و تحت تاثیر آن، پیچیدگی های زیادی به خود می گیرد.
یکی از امکانات حواس آدمی (بویژه حس شنوایی) این است که ما معمولا آنچه را که انتظارش را داریم (یعنی آنچه که بشکل شناختی انتظارش می رود) حس می کنیم. اگر شما انتظار داشته باشید که در محیط تان صدای یک نویز ویژه را بشنوید، متعاقبا آن را بیشتر حس خواهید کرد. جالب اینکه حتی زمانی که محیط بشکل مشخصی پر سر و صدا باشد (مثلا حتی هنگامیکه شما از هدفون برای شنیدن موسیقی با صدای بلند استفاده می کنید) این امکان جنبیده و سبب ساز می شود که شما به خطا، صدای مزبور را نیز بشنوید.
مثلا اگر کسی در حین گوش دادن به موسیقی در محل کار (با هدفون) همواره در این پندار باشد که هم اکنون مدیرش او را صدا خواهد کرد، بارها و بارها به خطا صدای مدیر خود را خواهد شنید. او معمولا هرگونه فرکانس تقریبا مشابه به فرکانس صدای مدیر خود را به نفع صدای مدیر مصادره کرده و خیال می کند که مدیر در حال صدا کردن اوست.
این جنبه از خطاهای حسی که شاید ریشه ی تکاملی در راستای حفظ بقاء ما دارند (به این ترتیب که جاندار در شلوغی های حادثه از یک رویداد طبیعی مثل طوفان هرگونه فرکانس تقریبا مشابه به فرکانس صدای سایر تهدیدات مثلا یک موجود درنده را صدای یک موجود درنده بشنود تا از سر آن خود را از خطر احتمالی برهاند)، در میسوفونیا به کار افتاده و بیزاری فرد از صدای مزبور را صدچندان می کند زیرا که او همواره صدا را به خطا می شنود، حتی اگر صدایی در کار نباشد.
با در نظر داشتن تمامی این موارد، میسوفونیا هیچ ارتباطی به قوای شنوایی نداشته و یک مسئله ی عصبی است. در ادامه با عنایت به این مسئله که میسوفونیا وضعیت (و یا نشانه ای) مرتبط با مقولات عصبی است، تلاش خواهم کرد که به راه کارهایی برای حل این مشکل بپردازم.
یکی از راه های کم کردن شدت این مسئله فرآیند distraction و یا پرت کردن حواس از محرک صوتی ناخوشایند است. مراقبه تا حد زیادی قادر است که توجه فرد از موضوع دردآور را کم کند.
از آنجاییکه میسوفونیا تا حد زیادی مرتبط با میزان استرس ها و اضطراب های فرد است، انجام هر گونه فعالیت مرتبط با مدیریت استرس و اضطراب می تواند که به کم شدن حساسیت به صوت بیانجامد. درمان های شناختی – رفتاری که فرد می تواند از خلال روان درمانی ها و مشاوره های روانشناختی دریافت دارد نیز می توانند منتهی به کاهش این اختلال (و یا عارضه گردد).
دارودرمانی و مصرف داروهای ضدافسردگی (بویژه داروهای خانواده ی مهارکننده های بازجذب سروتونین) در این حوزه ها موثر هستند بویژه اگر که میسوفونیا در فرد عارضه ای مرتبط با اختلالات پیچیده تری همچون اضطراب حاد و یا افسردگی مزمن باشد.
تغییر سبک زندگی از خلال مشغولیت دایمی به فعالیت های مثبت و سازنده و منطبق بر برنامه های روزمره ی جذاب و همچنین تفریح، ورزش، کنترل خشم و غیره نیز تاثیر بسزایی در بهبودی این شرایط خواهند داشت.
سرآخر اینکه میسوفونیا بیش از آنکه یک مسئله ی ژنتیکی (دایمی) باشد، یک مسئله ی موقعیتی (موقتی) است خصوصا اگر نخستین بار در سنین بالای 20 سال فرد را درگیر خود کرده باشد…
12227 – 12224
درود بر شما، بسیار مطلب مفیدی بود که به شخصه نمیدونستم میسوفونیا نام داره. ناگفته نماند که خودم چون درگیرش هستم میتونستم حدس بزنم که با استرس و اضطراب در رابطه است.
به شدت نسبت به صدا وسواس دارم، خصوصا موقع تمرکز و مطالعه.
ممنون از اشتراک مطالب مفیدتون