دی داد

موقعیت:
/
/
یک موردکاوی و یک نتیجه گیری (065-010)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1397-11-16

یک موردکاوی و یک نتیجه گیری (065-010)

برای یکی از دوستان در ابتدای نوجوانی اتفاقات ناخوشایندی افتاده بود که از سر آنها تا سال ها بعد (حتی تا اواسط جوانی) خود را تحقیر کرده و اذیت می نمود. جلساتی با این دوست گفتگو کردم و به اصل ماجرا پی بردم که البته همچنین متوجه شدم که شدت آسیب های روانی حادثه از جریانات آن برهه آنچنان قضیه ی بغرنج و مهیبی نبوده است.

از طریق گفتگوهای دیگری که به تناوب در برهه های زمانی مختلف با این دوست عزیز صورت گرفت، متوجه شدم که ایشان بشکل ارثی از مسئله ی وسواس در رنج است. وسواس از جمله اختلالات اضطرابی است که اگرچه خود معلول اضطراب است اما بشکل قابل توجهی می تواند که به اضطراب نیز منتهی شود (سیکل معیوب اضطراب ↔ وسواس).

بعد از چند دوره که با این دوست گرامی جلسات گفتگو برگزار نمودم به او این اطمینان را دادم که اتفاقات دوران نوجوانی وی مسبب این حالات روان رنجورانه ی او نیستند. اگرچه آن اتفاقات در ذات خود رویدادهای نسبتا دردآوری بودند اما مشکل اصلی وی وسواس منتج از اضطرابِ او بود.

جالب اینکه معمولا در برهه هایی که او بعلت مسئله ی تحصیلاتش دچار استرس های مداوم می شد، این افکارِ منفی با محتوی همان رویدادهای تلخ دوران نوجوانی بصورت هجمه های فکری به سراغ وی آمده و او را مستاصل می کردند.

من به او این تضمین را دادم که رویدادهای آن دوره علت اصلی این مسئله نبوده و مشکل اختلال وسواس اوست. حتی اگر این رویدادهای تلخ بدآن شکل در آن برهه رقم نخورده بودند، کمند تفکرات وسواسی او این بار به دور اتفاق دیگری در زندگی اش حلقه زده و او را از نظر روانی زمینگیر می ساخت.

پس از نشست های طولانی که در نتیجه شان دوست مزبور به این مسئله باور پیدا کرد که آن حوادث مسبب حالات وی نیستند، فرآیند درمان شروع به آغازیدن نمود. او دیگر می توانست که بدون هرگونه فشار روانی فلج کننده به آن ها سال ها فکر کرده و حوادث را از ذهن بگذراند. او حالا بشکل شفافی می توانست اذعان کند که شدت رویدادها کم بوده و هرگز انسانی در اثر این مسایل خفیف دچار اختلال نخواهد شد.

بعد از این مرحله او توانست که از سد روانی پیش رو عبور کرده و رویدادهای آن دوران را به دست فراموشی بسپارد. قسمت جالبتر این مورد زمانی بود که وقتی او دوباره با استرس های مرتبط با امتحانات پایان ترم مواجه شد، حال افکار آزاردهنده ی دیگری به سراغش آمدند.

این افکار دقیقا همچون افکار پیشین قادر بودند که وی را مستاصل و درمانده کنند (حتی با شدتی بیشتر) اما این افکار وسواسی غیرارادی خوشبختانه محتوایی کاملا متفاوت داشتند. قیدِ «کاملا» در جمله ی پیشین به معنای واقعی کلمه استفاده شده و نشان می دهد که او همچنان در حال رنج بردن از احساسات مشابه اما با محتوی فکری متفاوت است.

این قضیه برای خودِ او اندکی اسباب آرامش خاطر را فراهم نموده بود زیرا که بدین ترتیب می توانست مطمئن باشد که علت مشکلش رویدادهای دوران نوجوانی نبوده و مشکل او یک اختلال وسواس (بی شک ژنتیکی با جانمایه هایی از اکتساب و فاکتورهای موقعیتی) است.

در این میان شایان ذکر است که وسواس مسئله ای غیرقابل درمان است. آنچه که درمان وسواس نامیده می شود رفع این ویژگی در نهاد فرد نیست، بلکه صرفا آموختن تکنیک هایی است که بمددشان فرد قادر است که بشکل سازگاری این خصلت از وجود خود را با سایر خصلت های دیگر همنوا سازد.

مثلا عمده ی افرادی که از عذاب وجدان های خیالی و پوچ در رنج هستند، افرادی هستند که دچار اختلال وسواس اند. اکثر افراد گمان می کنند که وسواس مسئله ای در رابطه با مقوله ی پاکیزگی است، اما در عمل چنین چیزی نیست.

من پیشتر اشاره کرده ام که وسواس حالتی دگرگون از «مجموعه ی مغز-ذهن-روان» فرد است که تحت تاثیرش وی قادر نیست که به خود بقبولاند که یک اقدام به پایان رسیده است. او مجبور است که بارها و بارها مسایل را چک کند تا مطمئن شود که همه چیز منطبق با صلاحدیدهای اوست.

این اتفاق فقط در رابطه با پاکیزگی و یا چک کردن قفل در و شیر آب و گاز نیست، بلکه علاوه بر آن ها فرد مداوما جریان های استنتاجی فکر خود را در رابطه با یک مسئله ی خاص (اینکه مثلا آیا من انسان ارزشمندی هستم یا که خیر؟) به کار انداخته و بشکل چند ده باره نزد خود نتیجه گیری می کند. وسواس اگر بشکل درستی مدیریت نشود می تواند که کاملا فلج کننده باشد.

وسواس در مواردی می تواند منتهی به شکل گرفتن تمایل به خودکشی در فرد باشد زیرا که وی انرژی زیادی را صرف استنتاج های فکری دوباره و دوباره کرده و گویا از جایی از این جریان دیگر کنترلی بر محتوی فکر و یا حتی عمل خود ندارد. خوشبختانه علیرغم بغرنج بودن این حالات، اختلال وسواس بسیار به تکنیک های مدیریتِ سازگار کننده (نورمالیزه کردن تجلیات عینی وسواس) پاسخ مثبت نشان می دهد.

فرد مبتلا به وسواس به مرور زمان اعتماد خود به ضمیر ناخودآگاه خویش را از دست می دهد. ضمیر ناخودآگاه آدمی مسئول این است که بسیاری از کارهای انجامی، بدون هرگونه تفکر ارادی و آگاهانه ای رقم بخورند. این خیلی مهم است که انسان به ضمیر ناخودآگاه خود بشکل ناخودآگاهی اعتماد داشته باشد.

یعنی ما اعتماد داشته باشیم که حتما قبل از خوردن خوراک دست های خود را شسته ایم و یا اینکه بدون به یاد آوردن صحنه ی قفل کردن درِ خودرو، خودرو بی شک در حال حاضر قفل است زیرا که ضمیر ناخودآگاه ما کارش را به خوبی به انجام می رساند. این مسئله در مبتلایان به وسواس کمرنگ شده و این اعتماد خدشه دار شده است.

مهمترین گام در نرمالیزه کردن تجلیات عینی وسواس (یعنی آن بخشی از وسواس که بتوسط دیگران دیده می شود) بازگرداندن اعتماد به ضمیر ناخودآگاه است. اگر فرد بتواند که به خود بقبولاند که که ضمیر ناخودآگاهش در اکثر مواقع درست کار می کند، آنگاه قادر خواهد بود که بدون دغدغه ی چندانی به سایر امور مشغول شود زیرا او مثلا بستن شیر گاز را به یاد نمی آورد اما در بسته بودن آن اطمینان دارد زیرا که به ضمیر ناخودآگاه خود مطمئن است.

در پایان، با بازگشت به داستان دوست گرامی ام، این اطمینان را به تمامی آنانی که از سر ابتلا به وسواس از بابتی خود را تحقیر می کنند، می دهم که رویدادها نقش چندانی در موقعیت ایشان ندارند. بی شک اگر رویداد خاص مدنظر شما هم رخ نمی داد، هم اکنون وسواس شما (از خلال شک به ناخودآگاه) دستاویز دیگری پیدا کرده بود.

12223 – 12220

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها