من قبلا در نوشتارهای دیگر خود نشان داده بودم که اختیار آدمی عملا نوعی توهم است. این اختیار اگرچه موهومی است اما از اساس با نوعی جبر مجهول سر و کار دارد. جبر مجهول همچون نوعی اختیار نسبی نزد آدمی ادراک می شود.
در اینجا قصد تکرار مکررات را ندارم بلکه هدف من نشان دادن این مسئله است که ایده ی بی ارادگی اتم های بی اختیار، مجاب (در اینجا یعنی تسلیم و مغلوب) و مجبور تضادی با اصل عدم قطعیت ورنر هایزنبرگ ندارد.
آلبرت آینشتاین بر این باور بود که جهان بشکل آماری – احتمالاتی رقم نمی خورد (ایده ی تاسی نبودن جهان). در صورتیکه در فیزیک کوانتوم جهان بشکل تاسی تحقق می یابد. ایده ی متاخر منتج از آراء فیزیکدان آلمانی هایزنبرگ است.
عده ای (از جمله میچیو کاکو) بر این اساس ادعا کرده اند که چون جهان بشکل تاسی جلو می رود، پس آدمی اراده ای دارد زیرا که پرتاب قبلی، پرتاب بعدی را مشخص نمی کند. این ایده درست است اما کامل مطرح نشده است. از یک منظر دیگر می توان این قضیه را بهتر درک نمود.
تاس وجوه محدودی دارد. در یک تاس شش وجهی، احتمال آمدن عدد هفت وجود ندارد. پس اگرچه هر یک از وجوه یک تا شش بصورت احتمالاتی رقم می خورند، اما این احتمال خودش محدود به «ذاتِ تحدید شده» است.
در مثال دیگر کمد لباس را در نظر بگیرید. شاید شما امکان انتخاب از بین صد پیراهن مختلف را پیش رو داشته باشید، اما انتخاب شما محدود به تعداد لباس های درون کمد است. پس شما اختیاری محدود دارید.
اختیار درعین حال که اصل عدم قطعیت بر رفتار شما حاکم است، «یک اختیارِ تحدید شده» است و این دوباره ما را به ایده ی «جبرِ مجهول» و «عدم اختیار مطلق انسان» رهنمون می شود.
12219